زلزله ی زبان ><

من الان چندتا تابستونه که دارم میگم میرم که مثل چند سال پیش یک تکونی به زبانم بدم، بعد هی درگیر روزمرگی و وقت تلف کنی میشم و زمان و از دست میدم بعدم آخر تابستون پشیمون میشم و عذاب وجدان میگیرم! 

ولی امسال گفتم دگ این تابستون از اون تابستوناش نیست 


چند روز پیش به سرم زد از فالورای اینستام بخوام بیان باهام اینگلیش چت کنیم! دیشب یک استوری گذاشتم و از علاقمندآن دعوت به عمل آمد 

خوشحالم که تا بدین لحظه ۷ نفر اعلام علاقمندی کردن *____*


خواستم بگم با رفقای پایه تون از این برنامه ها بریزید!

دارم به این فکر میکنم از این به بعد برم التماس بچه ها واسه حرف زدن با من  


+++ میبینم که میخوان حکم تنفیذ بدن و درود بفرست به شعور۴۰ میلیون رای دهنده

337-

وای بچه ها اگه بدونین چقدر خوشحالم که کاره آون دوستم و تموم کردم !!!! یک بار سنگین بود که کلی ذهنم و درگیر کرده بود!!! 

دیشب ساعت ۱۲.۵ براش فرستادم و تماااااامممممم

این چند روز کلی از برنامه های خودم افتادم :( اما به هر حال تجربه خوبی بود ! ۹ تا جدول سیاست و راهبرد نوشتم برای یک میدان محلی ، پله بازار و یک پیاده راه!!! قبلا واسه هیچ کدوم از این فضاهای شهری تحلیل ننوشته بودم ، ما تو دانشگاه خیابان شهری کار کرده بودیم که این تحلیلا واقعا برام جدید بود و باعث شد کلی چیز یاد بگیرم که مطمئنم به دردم خواهد خورد :)))


336-

چند روز پیش یکی از دوستان بهم زنگ زد و ازم خواست توی نوشتن یک بخشی از پایان‌نامه‌اش بهش کمک کنم ! 

درجا قبول کردم :) پایان‌نامه ارشد هست و همون گرایش مورد علاقه‌ خودم! اگه نگم این بخش مهم ترینه صد درصد یکی از مهم‌ترینا هست و توجه استادا خیلی بهش جلبه!!


البته این کار مثل کار قبلیم نیست که پولی توش باشه ، دارم دوستانه انجامش میدم و خیلی خوشحالم که یک چالش خوبه برای خودم ! 


الان به کمبود منبع و نمونه‌کار برخوردم ، با خودم میگم اگه تو شهر دانشگاه بودم میرفتم کتابخونه دانشکده خودمون پایان نامه ها رو نگاه میکردم و ازشون کمک میگرفتم اما خب نیستم و از سایت ها و چندتا مقاله چیز زیادی دستگیرم نشده ! امروز دوستم باهام تماس گرفت که ببینه چکار کردم ، بهش گفتم که تا کجا پیش رفتم و اینکه نمونه کار لازمه و واقعا لنگشم... قرار شد فردا حضوری ببینمش صحبت کنیم!

امیدوارم زود تر راه هموار شه، تموم کنم این مسیولیت چون خیلی ذهنم و درگیر کرده -__ -


...

دیروز توی مراسم ۴۰ دایی مامان شرکت کردیم ! اونجا با یکی از دختر دایی‌های مامان کلی صحبت کردم :) میگفت بیا گاها بریم کافه داداشم بشینیم کلی صحبت کنیم گفتم باااا کمااااال میییل حالا قراره سرم که خلوت شد باهم قرار بذاریم! 

از وقتی از شهر دانشگاه برگشتم، کافه رفتن خونم پایین اومده  باید تقویتش کنم


...

گیاه‌خواری هم خوبه ازش لذت میبرم تا امروز ۷ روز هست که من گوشت نخوردم و بسیار حس قشنگی هست :))


فعلا همینا :))


335-

خیلی اتفافای جالبی داره میوفته! پشتِ هم ....

اولش رو میشه تجاوز به آتنا دونست بعدش خبر کیمیا بعدش هم بنیتا !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

تا کی میخوایم از این نوع تربیت و آموزش حمایت بکنیم من نمیدونم ؟؟ چند تا دگ از این خبرا شنیده شه؟؟؟ 

بنظر من اگه به هممون تجاوز بشه ، مال همه دزدیده بشه بازم یک عده چون پای منافعشون درمیونه از این قوانین و دیدگاه ها حمایت میکنن!!

سیستم قضایی رشوه گیر- پلیس بی عرضه- صدا و سیمای سانسور- آدمای چند قطبی- یک عده سیر یک عده گشنه و له له زده... اگه اعتراض بکنی هم میکننت تو گونی میبرنت پیک نیک!


مضحک نیست؟؟؟؟ بازم خوبه ؟؟ ادامه بدیم؟؟؟ 


ها راستی خوشحالم که دوباره رسیدیم به کوپن تریاک 

334-

تو کانال گفته بودم که یک استادی داریم(دختر) که یهو هممونو تو یک گروه اینستایی اد کرد (بعدا یک گروه تلگرامی هم زدیم ) ؛ یک فیلم فرستاده بود و همین ابتدای رفیق بازی اون با ما شد و باز تو کانال گفته بودم که از چنین شخصیت خیلی راحت و بی ابهتی رو نمیپسندم نه که نپسندما زیاد برام جذاب نیست  

من همچنان شخصیت استاد طرح رو دوست دارم که جواب پی وی نمیده (سین میکنه و جواب نمیده ) یا تو گروه خیلی جدی و صریح صحبت میکنه ، یکم ارتباط گرفتن باهاش سخته اما آگه بدونه حرف حساب میزنی نرم میشه -_- از اوناس که تلگرام چک‌ نمیکنه و من هربار سوال داشتم ازش اجازه گرفتم ازش که پی وی صحبت کنیم و اینکه اس ام اس دادم که آن شه -_- و اونم ۲ ساعت دگ آن شده !

خلاصه که ما واسه این استاد راحت‌مون تو گروه تولد برگزار کردیم بچه ها آهنگ فرستادن و مام استیکر رقص میفرستادیم و اون وسط مثلا میرقصیدیم (چنین استاد اهل دل و جو خودمونی‌ای داریم) بعد خب الان که نگاه میکنم استاد طرح همچنان محبوبهِ منه!!!! هرچند نمره دادنی جفا کرد اما خب دوستش دارم...


...

امروز دوست دوران ابتداییم اومده بود خونمون :)) وای که چقدر گفتیم و خندیدیم!! از دانشگاه و دوستان و مشاور امسال کنکورش و ...... اصلا فکرش رو هم نمیکردم بعد این همه سال حرف برای گفتن داشته باشیم و آنقدر گرم و صمیمی! راستش من تو نگاه اول شاید آدم سردی بنظر بیام که تقریبام درسته چون با آدمای غریبه و رفیقای جدید زیاد نمیتونم گرم بگیرم ؛ بعد فکر میکردم بعد این همه سال خیلی شیک و رسمی باهاش برخورد میکنم و اونم همین طور و خدافظی میکنیم و تمام ! 

موقع باز کردن در با یک به به حانیه‌خانوم معاشرت و شروع کردم و فک کنم همون جمله هم یخ خودمو باز کرد هم دوستم !

خلاصه که یکم میخوام از این سرمای خودم کم کنم یکم گرم تر شم ، گویا اونجوری شرایط بهتره  


...

دیروز هم خیلی  یهویی با یکی از دوستای قدیمی قرار گذاشتیم و عصر اومد دنبالم رفتیم با ماشینش یکم چرخ زدیم و بعدم یک چیزی خوردیم و خلاصه دیروز خیلی خوب و خوش گذشت :)) خوشحالم بابت این دو روز :))


...

بعدم اینکه امروز سومین روز گیاه‌خواریم بود و خوشحالم بابتش  بابا خیلی حرفه ای برخورد میکنه اما مامان یکم غر میزنه 

خواهر هی بهم میگه وجترین شدی ؟؟؟؟ یادم باشه حتما به دوستام بگم -___- 

بنظرم من اگه هم سن اون بود سریع به دوستام میگفتم و کلی فاز داشت برام  

یک پست راجع به دلایلم مینویسم در آینده ای نزدیک:) 


فعلا همینا *_* مرسییی همگی