پس از یکسال

حرف خاصی نیست صرفا خواستم بگم در این یک سال و چند ماه خیلی چیزها بر من گذشته و ازش تو کانال تلگرامم گفتم :) 

اینجا هر از گاهی میام :) نه زیاد :)

آدرس تلگرامم : @whitegreensheida


کار و بار

این روزها بیشتر در مورد کارم مینویسم اونم تو کانال تلگرام :))


@whitegreensheida

اولین روز کاری رسمییی :)

امروز اولین روز کاری رسمیم بود.

همون حدود ۷:۳۰ تا ۸ تو اداره جلسه داشتیم با رئیس، تا ۹ و ربع اینا تو جلسه بودیم و دگ نیم ساعت آخرش من حس میکردم دارن چرت و پرت میگن بهم!! 

از جلسه اومدیم کسی نتایج جلسه و توصیه های رئیس رو مکتوب نکرد! یه برگه برداشتم یادداشت کردم خودم.

...


داشتیم رو پروژه خودمون کار میکردیم که رئیس به یکی از همکارا یک پروژه دگ داد! اونم بلد نبود از من کمک خواست.. منم علارغم میل باطنیم بهش کمک کردم... 

یه بخشی از کار خودم موند..


...

سه نفر قبل از من و یه آقایی دارن تو این پروژه فعالیت میکنن.. اونا ۵-۴ ماه قبل ما اومدن اما ریاست و مسئولیت و اینایی در کار نیست!! ولی اینا خیلی خودشونو عالم میدونن و یکیش که رسما اسم مدیر هم رو خودش گذاشته اینه که رو زیاد نمیدم بهشون، امروز میگفتن کار ببرین خونه :)) گفتم خونه کار نمیبریم :)) من نمیبرم یعنی :) حالا اون یه تیکه کاری که مونده بود رو البته آخر شب براش فرستادم ... اما طبق گفته حراست خونه کار مار ببر نداریم :))) منم دوست ندارم تو خونه هم کار کنم :)) 

دلیلی نداره، اضافه کاری اینا که نیست، خونه جای استراحت و بازیابیه :) حالا جدای از اون من خودم خونه درس دارم و برنامه های خودم رو :)

...


اون یه تیکه کاری که خونه انجام دادم و براش فرستادم :) پسره یه ایرادات الکی پلکی میگرفت :) 

آخرش گفت من نتونستم منظورم و به شما برسونم خودم انجام میدم شنبه بهتون میگم، فعلا جوابش و ندادم، ایشالله عمری باشه فردا براش مینویسم هرطور راحتی

...


مث کار اولم اولین روز درگیری لفظی داشتم  خداااا     

...


یادمه تو کار اولم .. یکی از همکارا چون میدونست همه کوچیک ترم یا ناواردم یه طور طلبکارانه باهام حرف زد :))) اون موقع بیست ساله ام بود :)) همون موقع جوابش و دادم و حرفی باقی نموند:)) خلاصه شروع طوفانی از ویژگی های بارز من هست  به مرور میشناسنم     .

...


دگ اینم اینجوری :)) ایشالله تا فرداااا :)

اولین روز کاری و حراست اداره :/

مامانم میگهه آدم تو ۳۰ سال کار کردن ممکنه یه بار حراست و ببینه که بیاد براش حرف بزنه اما تو همون روز اول دیدی  این از شانس توعه!


اما به هر حال امروز اولین روز کاریم تو این اداره بود :))هرچند با طعم گس حراست و ترسوندن هاش بود   اما دوست داشتم :)

از فردا صبح رسما زندگی کارمندی استارت میخوره :)) امروز یکم دیر رفتم چون دیر بهم خبر دادن.


برم بخوابم که فردا ۷:۳۰ باید اونجا باشم :)

...


حتما بیشتر ازش میگم 

اندر احوالات زندگی با یک جفت پدر و مادر نادان

فکر میکنم با نمونه بارز یه پدر و مادر نادان دارم تو یه خونه زندگی میکنم :))

پر از عقده و بغض قورت داده شده ... پر از خشم پر از حرفی که ن میتونن بهم بزنن، عدم توانایی در گفت و گوی کوفتی:))

متاسفم براشون :)

امیدوارم من مادر نادانی نشم در آینده :)

+ والله مجبور نیستین وقتی خودتون با خودتون درگیرین ۴ نفر دیگه رم گرفتار نادانی خودتون کنین :) البته من همیشه فکر میکنم خودم و نجات میدم از اینجا :)

جالبه بهشت و جهنم و کوفت زهرمارم تقسیم بندی کردن براشون  

از دستشون عصبانی هستم .. اما بیشتر تمرکزم رو راه حله برای خودمه.. بنظرم این خیلی خوبه  .. 


دگ خلاصه اینم از امشب :)

...

امروز مقاله ای که قراره سه شنبه با استاد در موردش صحبت کنیم و خوندم :) دوستمم اگر سرعتش و ببره بالا و یه سری اطلاعات بهم بده یه سری کار دگ میخوام بکنم که پرونده طرحم ببندم :)



دگ همین