یک شیدای سرخ‌پوست
یک شیدای سرخ‌پوست

یک شیدای سرخ‌پوست

12 شهریور ۹۹

این روزها به شدت مشغول کارهای تحویل پروژه ام هستم. 

شنبه تموم میشن ولی منم واقعا له اممم! !! کاش کرونا نبود میشد یه سفر خوب رفت!

خستگیام در بشه :))) 

دلم یه سفر تنهایی میخواد :))) شایدم خوابگاه و زندگی مستقل :)) 


کلا دلم برا با خودم بودن تنگ شده... 

تو این ۴ سال سابقه نداشته این قدر از زندگی مستقل دور باشم! امیدوارم شرایط زودتر اوکی شه بریم :))

فقط همین کار و میشه کرد :)) امیدواری :))


...

زندگی داره بهم تنه میزنه ... نکه بدم بیاد از ذاتش از اینکه من و به خودم میشناسونه خوشحالم... هرچند دوست داشتم تنه نزنه بیزحمت 

...

اوه امروز دختر استادمونو دیدم، معمار بود.. داشت با یه پیج خارجی مصاحبه میکرد. .. خیلییییی زبانش فول بوووددد خیلییییی واقعا خیلی خوشم اومد :)))

دختره تو فرانسه به دنیا آمده ولی ایران بزرگ شده، تا جایی که میدونمم ایران زندگی میکرد ولی زبانش عالییی بود ***____***

...


دگ همینا :)) شاید در شب های بعد بیشتر نوشتم :)))

۲۹ تیر ۹۹

دوست داشتم کتاب انسان در جست و جوی معنا رو بخونم. رفتم کتاب خونه های شهر نداشتن. 

...

دارم فکر میکنم چقدر چند سال پیش پوستم کلفت نبود! در حد پوست پیاز شاید بود. الان پیاز دو لا شدم. هنوز با موکت خیلی فاصله هست. 

به قول دکتر هلاکویی پوست نازک بودن و حساس بودن افتخار نیست تو این روزگار ! اصلا!!

...

امشب یک مستند دیدم تحت عنوان *تمرکز* برای سال ۶۵ و مشکل تمرکزگرایی ایران :)

من چون رشته ام شهرسازیه، تا حدودی با این مسئله آشنا بودم و البته الان یک مقداری بحث تمرکز بهتر شده اماااا همچنان تهران بار بالایی داره و خب اصلا جالب نیست.

امروز با ته مونده نتم. چند تا مستند دانلود کردم :)))) خوشحالمممممم بابتش :))))

مستند علف

امشب مستند علف رو دیدم. 

اگر بگم فوق العاده بود اغراق نکردم، واقعا فوق العاده دوست داشتنی و جذاب بود. 

حدود ۱۰۰ سال پیش ۵۰ هزار نفر از عشایر بختیاری و نیم میلیون بز و گاو و گوسفندشون و... باهم حرکت میکنن و ماه ها راه میرن تا به غذا برسن. از کارون میگذرن، زودکوه ۳۷۰۰ متری و فتح میکنن، از صخره‌ها بالا میرن، قایق میسازن، کفشاشونو  در میارن، با بیل برفا رو کنار میزنن و راه و باز کنن تا مسیر رسیدن و هموار کنن!! خیلی ها توی این مسیر سخت میمیرن اما در آخر زنده ها به علفی که دنبالش بودن میرسن  اونا سالی ۲ بار این مسیر و طی میکردن...

 دیدن اینهمه سختی و رسیدن به اون زیبایی واقعا لذت بخش و دوست داشتنی بود. 

من نصف فیلم دستم زیر چونه‌ام بود و شگفت‌زده بودم که چطور ممکنه. از همون دقایق اول فهمیدم خیلی دوستش خواهم داشت... و واقعا تا آخر شیرین بود و اصلا چشم برنداشتم...


عالی و دوست داشتنی :))) شب قشنگی برام ساخت 

۱۹ تیر ۹۹

به این نتیجه رسیدم زندگی با خانواده سخت شده برام چون حدود ۵ ساله که از هم فاصله داشتیم ... من گهگاه و بین زندگی دانشجویی میومدم و میرفتم :)) من عوض شدم... راجع به خیلی چیزها خوندم و نظرم عوض شده ... نظرامون از هم فاصله گرفته ! من رویا ساختم برا خودم، تصمیم های مهم گرفتم، قدم های مختلف برداشتم ... برنامه ریختم برا آینده ام ...‌ تو هیچکدومش با خانواده ام مشورت نکردم ... ذاتا اونا آدم برنامه بریز برا آینده نبودن... یا آدم مشورت خانوادگی نبودیم... بنابراین تنهایی تصمیم گرفتم ... بدون حضور و نظر اونا ... بدون اینکه واضحتر با فازم آشنا بشن!!

در واقع الان با ادمایی هم خونه‌ام که ۵ ساله همو ندیدیم زیاد.. تغییرات همو لمس نکردیم زیاد!!! 



به خودم نزدیکتر شدم... راضیم تا حدی... آسیب هایی که  بهم زدن و دارم میفهمم کم کم! اونطور که دوست دارم زندگی میکنم... یک دوره سخت یادگیری چیزهای مختلف و شروع کردم... همچنان خانواده ام با جهلشون بهم آسیب میزنن.. در حد آگاهی کمک میکنن... تاب آوریم کمه هنوز ... هر روز مطالعه میکنم که بتونم به خودم کمک کنم تحملم بالا بره... دارم مفاهیم جدید میسازم تو ذهنم یا قبلی ها رو اصلاح میکنم... دارم اشتباه میکنم... دارم درست میرم... قراره با کله برم تو دیوار.. شایدم نه راحت بگذره. .. شایدم معمولی بگذره. .. شاید  خیلی بهتر از چیزی که فکر میکنم بشه. . شاید! فعلا چشم بسته و در ابهام جلو میرم! تا ببینیم چطور میشه!



۱۸ تیر ۹۹

عمیقا فکر در مورد آینده مبهم دل نگرانم میکنه ...

نمیخوام بیشتر توضیح بدم چون شاید خیلیا که اینارو میخونید خودتون همچین حسی دارید :))


زندگی سخت شده :)) برای توان من سخته :)) در ۲۳ سالگی :)))))))