بعد خب وقتی کلی چیز بد و ناراحت کننده یهو جلو چشم ردیف میشن ، یه بغضی میاد و تا ساعت ها نمیره !
استاد" نون "که سر نقشه برداری میاد و ازمون کار میخواد که تک تک بتونیم اون کار و انجام بدیم ؛ وقتی ما منو من میکنیم و دست پاچه میشیم ! میگه : یعنی تا این حد ضعیف ؟؟!!
توی همه ی اون ساعت های بغضی به خودم میگم ،یعنی تا این ضعیف؟؟؟؟
اما حقیقت اینه که آره تا این حد ضعیف !
...
الان تو سلف نشستم و دختره ی میز کناریمون داره با آب و تاب حرف میزنه و به چشماش ریمل میزنه :))
دخترهای روبرویم هم انگار چند وقته همو ندیدن و دارن راجع چیزهای مختلف حرف میزنن و کلی عکس بهم نشون میدن!
منم نشستم و نهار با گوجه نپخته مو خوردم و دارم وب آپ میکنم :)
خوشحالم که امتان بوووووق ام تموم شد ^_^ اما نکته اینجاست که دگ بارونی نیست که برم ببینمش !
...
هم اتاقی ها هم دیروز رسیدن :)
...
دلم آران و میخواد ...
...