یک شیدای سرخ‌پوست
یک شیدای سرخ‌پوست

یک شیدای سرخ‌پوست

او با خودش حال کرد (خودشناسی)

 همیشه یکی از کارهای سخت برام نه گفتن بوده!!! همییشهههه..

بارها و بارها هم بهش عمل نکردم و خودم ضرر کردم این وسط اما همیشه با فکر کردن به انسانیت و کمک و اینها عملم رو توجیه میکردم! 

همیشه ته دلم این بود که خب اگر به یکی نگم باشه بعدش همش زیر ذره بینشم که خب اگر به اون اوکی ندادم پس خودم چکار کردم :)))

حدود یک سالی هست که درگیرشم  و کلی تحقیق و پرسش و مطالعه کردم و آخر به این رسیدم که مثل خیلی از چیزهای  دگ برمیگرده به تربیت خانواده‌م، رفتار پدر و مادرم و اینها...

 

تا اینجاش یکم رنج آوره! چون تو میفهمی شخص خودت زیاد توی این مدلی بودن نقشی نداشتی بلکه دو نفر دگ بودن که با شکل دادن به لوح درونت ازت این شخصیت و ساختن، حتی میفهمی که اونا خواسته و عمدی این کار و نکردن، بلکه خودشونم درگیر این خصلت هستند و به همین ترتیب این خصلت به تو هم آموزش داده شده و جزئی از وجودت شده :)


بعد که یکم آدم غصه خودش و خانواده و اینارو میخوره میره پی اینکه خب الان چکار کنم!!!! در واقع بهتره بگم برای من اینطوری پیش رفت جریان ! با خودم گفتم خب الان چکار میشه کرد... 

در مورد اینم تحقیق و تفحس و اینها داشتم و دگ مصمم شدم که به نه گفتن و پا گذاشتن روی خواسته های شیرین دیگران عادت کنم :) 


میدونین آدم که میره دنبال خود شناسی با یک دریای بزرگی  مواجه میشه! با مقدار زیادی آب که آزادن. .. آبها هعی توی هم وول میخورن. .. اینور اونور میرن... بعضی جاها آب، شیرین و دل چسبه و بعضی جاها تلخ و بد مزه است!! نمیتونی سر یا ته این دریا رو پیدا کنی... نمیتونی بگی دقیقا کدوم قسمت دریا آبش خوبه کجاش بده... همه با هم قاطین. .. جاهاشون عوض میشه، همه چی غیر قابل پیش بینیه...

فقط همین که ذهن تو دغدغه خودشناسی داره میتونی امیدوار باشی که بخش زیاد دریات آب شیرین و مطبوعی هست:) 


امتحان کردن و تحلیل هر نقطه آب دریا تو رو با خودت و یک بخشی از خودت آشنا میکنه!! 

یک موقع هایی افسرده میشی از روبرویی با خودت، یک موقع هایی به خودت افتخار میکنی! ممکنه با اطرافیان و خانواده ات حتی سر جنگ بیوفتی.. ممکنه بعدش بفهمی که نه و نیاز نیست و اونها رو درک کنی و آروم شی! ممکنه تمام تصورات تو در مورد خودت و خانواده و دوست و آشنا رو عوض شه..

هر چیییزیییییی ممکنه و این بخش هیجان انگیز و پر افت و خیز قضیه است...


بعد یک مدت که با خودت کنار اومدی میگی خب که چی؟! چرا اصلا؟؟ حالا چکار کنم!!‌

این پرسش حالا چکار کنم تو رو میبره توی یک دنیای دگ :)))


وقتی جواب سوالات و گرفتی و رفتی سمت تغییر دگ از اون به بعد اون آدم سابق نمیشی. .. 

توانایی این و داری به خودت کمتر ایراد بگیری! کمتر بزنی تو پر بقیه،‌ کمتر بحث کنی... بیشتر درک کنی ادما رو!! بیشتر خودددت رو درک کنی، احساساتت رو بهتر بشناسی، علایقت رو بهتر بشناسی، چیزی که خوشحالت میکنه رو پیدا کنی... چیزی که ناراحتت میکنه رو بشناسی، آدمایی که تاثیر بدی روت میگذارن رو تشخیص بدی ... جاها و آدمایی که تغییرت میدن رو شناسایی کنی... میتونی به همون فرد ایده آلت نزدیک بشی و میشییی! !

همه اینا بهت کمک میکنه محیطت رو  بهتر درک کنی... این دنیای گنگ و بی سر و ته رو راحتتر بفهمی..

کلا ما موجودات متغییری هستیم همیشه قابلیت تغییر داریم :))  ما آدمایی هستیم که دنبال ساده کردن چیزهاییم برای اینکه بتونیم بفهمیمشون!! برا اینکه ببریمشون توی یک فرموووول!!! مغزمون دوست داره! اینجوری احساس امنیت میکنیم! اینکه بفهمیم آخر این قصه چیه برامون مطبوع تره تا اینکه ندونیم ق قراره چی بشه!!! 

این فرایند لذت بخشه و میتونی درش به فرد ایده‌آلت نزدیکتر بشی! و میشیییی!!!! فقط هرگز انتها نداره چون ما و جهانمون غیر قابل پیش بینی و متغییر هستیم :) خیلی جذابه ولی هیچوقت به آخرش نمیرسی   


....

امروز یک طوری به یکی نه گفتم که انگار من نبودم که پارسال همین موقع ها میرفتم زیر پتو و از شدت استرس کارها و عدم تواناییم در نپذیرفتن مسئولیت نمیومدم بیرون و همون زیر اشک میریختم :)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد