دغدغه یک کنکوری! 7

این هانی بال (پاتوقمون) صاحبش فووووق العاده سخت گیره! بنظرم برا همینه که انقدرم هنوز تو اوجه :)

توی این ۴ سال کلیییییی آدم‌ دیدم  اینجا کار کردن ولی هفته بعدش نبودن! بارها دیدم که رئیسه جلسه گذاشته و خیلی شدید با همشون برخورد کرده .. اینجا دو سه نفر هستن که خیلی وقته هستن بقیه متغییرن:)))

در کل رئیسه آدم عصبی‌ای هست. 

کل کادر پسرن ولی کسی که شیک و آیس پک و این چیزا میزنه یک خانومه! بهش میگن حاج خانم :) سر دستگاه های آب میوه گیری و ذرت و اینا پسرا هستن اما درست کردنیا این خانومه مسئوله! حواسشم به پسرا هست .. انگار که بچه هاشن  :)

باحاله :))


...

پریروز لپ تاپم افتاد گیر یک ویروس افتضااااح :)

اصلا کنترل موس رو نداشتم! چند تا از فایلام رو خود به خود پاک کرد :/ 

ویروس پاک کردم از تو سیستمم و رو به راه شد ولی پسر عموم که این کارس گفت کلا ویندوز و عوض کن اعتباری نیست یهو میزنه کل هاردت میپره! 

از چند نفر پرسیدم میتونه برام ویندوز بزنه؟! بلد نبود.. گویا کلا کمن همچین کسایی :)) باید خودمم یاد بگیرم و اکیش کنم، هم کلی هزینه است اگه بدی بیرون و هم اینکه الان دگ این چیزا رو آدم باس بدونه لااقل کسی مثل من که رشته اش خیلی با کامپیوتر درگیره! 

امروز بردم دادم بیرون برام اوکیش کنن! خیلی هم لازمش دارم و الان وقت قاطی کردن نبود :(


...

راجع به کنکورم نشستم برنامه نوشتم! تا ببینیم چطور اجرا میشه! به این نتیجه رسیدم کمتر سر خودم غر بزنم و ایراد بگیرم ... چون اینجوری فقط آرامشم مختل میشه :)

۴ قسمت از صحبتای دکتر هلاکویی در مورد عزت نفس رو گوش دادم مفید بود برام.. به موضوعش علاقه مند بودین بهش گوش بدین :))))))

411-

یادم رفت تو پست قبل بگم :)

دیروز میخواستم بنویسمش!


 آران از روزی که بحث کردیم سر سنگین شده و منم خیلی اهمیت نمیدم چون به نظرم منطقی نیست کارش! 

از اینا که بگذریم یک مدلیه که مثلا دوست داره وقتی من باهاش دوستم ارتباطاتم و اینها هم مدلی باشه یا با آدمایی باشه که اونم باهاشون حال میکنه در حالی که دایره دوستی ها من گسترده تر از مال اونه..

همین چند وقت پیش داشتم به این فکر میکردم که من نباید ارتباطم با کسایی که آران تقریبا ازشون متنفر هست رو قطع کنم به دلیل اینکه من ازشون متنفر نیستم، من و اونا رابطه خوبی باهم داریم، حتی دلم براشون تنگ میشه و اینکه من یک آدم مستقلم چرا باید خواست بقیه رفتارم رو شکل بده؟!

تصمیم داشتم با دوستای دگ ام که آران باهاشون مشکل داره در ارتباط باشم مثل سابق و صرفا از آران دعوت کنم بیاد و اگر نیومد خودم برم.. 

میدونستم کلی قراره ناچ و نوچ کنه ولی منم دلم نمیخواست دوستای خوبم رو از دست بدم :) 


خلاصه که آران رفته تو لاک خودش و احتمالا توی ذهنش هزارتا داستان از اینکه من دوسش دارم یا ندارم یآ چقدر بیمعرفتم و یا با معرفتم درست کرده... و شایدم یک خطی روم کشیده 

چمیدونم والا کلا نیومد این چند روز بریم بیرون.. بهونه آورد... منم چون تصمیم قطعیه برای مدل رفتاریم اصرار نکردم.. 



اول هفته است و حس خوبی دارم :)

صدای پرنده های توی حیاط میاد هعی :)

صدای باد، بارون گهگاهی :))


رفتم به یکی گفتم مشاورم باشه، قبول نکرد بعد میخواستم محکم بزنم تو پرش ولی نزدم.. چون یکمم حق داشت  اینجور مواقع تخسیم میگیره میرم تو فاز اینکه اوکی پس منتظر باش تا کامل روشنت کنم -_'

حالام باید بشینم خودم برنامه بریزم! 


..

یک نتیجه گیری که حاصل کردمم اینه که دنیا و جهان خیلی جدی تر و پر زور تره و برای ناز و عشوه و ضعیف ها جا نیست یآ لااقل جای خوب و دندون گیری نیست :) :/

هیچی دگ همین! 


...

دیروز یک فایل صوتی از هلاکویی گوش دادم راجع به حرمت نفس :) دوستش داشتم :) 


...

این چند روز انقدر استراحت کردم و راه رفتم که دست و بالم باز شده... خوبه و خوشم میاد از این مدلم :)) 


این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دغدغه یک کنکوری! 6

کنکور ۷ هفته به عقب افتاد :)))

من جزو افرادنسبتا خوشحال بودم که این اتفاق افتاد :)) چوووون! چون ۳ ماه پر فشار درس خونده بودم و برای ماه آخر و روزهای آخر هیچ انرژی ای نداشتم! کلا تو بی حس ترین حالت ممکنم بودم و انگیزه نداشتم... ذهنم خسته بود :)

خلاصه که عقب افتاد و مسرور گشتم :))) این هفته رم حسابی گشتم تفریح گشت و گذار فققط :)))


البته به درسای دانشگامم رسیدم  

+ارائه هفتگی طرحمون رو خیلی خفن انجام دادیم و تحویل دادیم 

+امروز رفتم استاد راهنمای پایان نامه‌ام رو دیدم که گفت کنکورت مهم تره :) برو بچسب به اون :) 

قرار شد بعد کنکورم پایان‌نامه رو استارت بزنم :)) خداروشکر این دغدغه‌ام هم حل شد! فقط مونده همت و تلاش خودم توی این ۷ هفته! 


...

امروز تو اتاق با هم اتاقی هام حرف از بلاگری شد... 

گفتم که خیلی وقته مینویسم :))

یکیشون وسوسه شد بنویسه :)) ولی فقط وسوسه بود