قبلا گفتم؟؟
دقیق مطمئن نیستم!
خیلی از آدما میخوان بهم ثابت کنن پرفکتن! عالین! خوبن!
مثلا آران حتی عصبی هم میشه در حال اثبات!
یا یکی خجالت میکشه یک حسش و بهم بگه!!! چرا واقعا؟؟
انگار من چند سال ازشون بزرگ ترم؟! یا اگه پیش من عالی نباشن چی میشه!!
خودم بدم میاد که اینطورن! کهمیترسن که بفهمم خوب نیستن و طبق ایده آل های من نیستن! اما من کامل متوجه ام... هر چند به روی خودم نمیارم!
من اما انتظار ندارم اونها همه چی تموم باشن ... اما خودشون این عذاب و به خودشون میدن و منم واقعا خوشم نمیاد این حجم از حساسیت برا اینکه خودت رو ثابت کنی!!!
راهکار خاصی ندارم و واقعا براشون متاسفم!!!
نمیدونم شاید من خیلی شخصیت راحتی دارم که جلو بقیه سعی نمیکنم خودم و پرفکت نشون بدم!
واقعا رو مخمه!!
خوابگاه جای جالبیه... پر از فرصت برای تجربه کردنه!!
هررر چند من از محیطش و امکاناتش و اینها راضی نیستم و فکر میکنم هنوزم عادت نکردم بهش!
پیش دوستام خدای حریم خصوصی و اینام .. اما انگار خودم امروز به حریم یکی تعرض کردم و اونم با این جمله که بهتره سرت تو کار خودت باشه دهنم رو آسفالت کرد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
حس الانم پشیمونیه! که چرا به پر وپاش پیچیدم! ولی در مجموع تلنگر خوبی هم بود که یادم بمونه سرم تو کار خودم باشه.. وقتی خودم انقدر به حریم خودم اهمیت میدم، یادم باشه دیگران هم همین انتظار و از من دارن :))))))))
خوبه و گاها آدم به این تلنگر ها احتیاج داره! کار خوابگاستااا
همیشه یکی از کارهای سخت برام نه گفتن بوده!!! همییشهههه..
بارها و بارها هم بهش عمل نکردم و خودم ضرر کردم این وسط اما همیشه با فکر کردن به انسانیت و کمک و اینها عملم رو توجیه میکردم!
همیشه ته دلم این بود که خب اگر به یکی نگم باشه بعدش همش زیر ذره بینشم که خب اگر به اون اوکی ندادم پس خودم چکار کردم :)))
حدود یک سالی هست که درگیرشم و کلی تحقیق و پرسش و مطالعه کردم و آخر به این رسیدم که مثل خیلی از چیزهای دگ برمیگرده به تربیت خانوادهم، رفتار پدر و مادرم و اینها...
ادامه مطلب ...درسته من هیچوقت از خودم راضی نبودم ولی الان تو دور و برم بقیه هم این انتظار و ازم دارن و صرفا عالی بودن ازم میخوام..
در این بین برای ذهن و جسم و روحم آرامش میخوام...
داشتم تمرین میکردم دست از سر خودم بردارم و تایم های خوشحالی و لذتم رو بیشتر کنم :) که اینجوری شد ینی این حس حسارو بیشتر لمس میکنم!!
داره چه اتفاقی میوفته؟؟؟
نمیدونم!
چکار بکنم درسته؟!
مطمئن نیستم.
روزهای با اراده ام رو میخوام...
باید به خودم زمان بدم :) و فشار نیارم :)) خدایااااااا کمک کن!
...
آران دیروز برام ادامه کادو تولدم رو داد :))))
یک دفتر سفر و نقشه و کارت پستال:))))))))))))) گویا از کارهای هدا رستمی هستتت :)))
من این دخترو دنبال نمیکردم ولی میدونم خیلی مشهوره :))
از صمیم قلب خوشحال شدم :) واقعااااااا
از بهترین و حال خوب کن ترین کادوهای تولدم بوده و هست این دفتر
من برم بخوابم دارم بیهوش میشم!
تا حالا یک مادر بی توجه دیدین؟؟؟
دیدین مادری که فایل صوتی ای که بچه اش براش میفرسته رو باز نکرده براش بنویسه " باشه عزیز مادر" بعد بچه نگاه به پیام مامانش کنه و بگه: مامان آهنگگگگ بود برات فرستادم، چیزی نگفتم...
اولش با خودم گفتم عجب زنی!!! ینی انقدرم برای بچه اش ارز قائل نیست؟؟ فقط میگه باشه که از سرش وا کنه بچهشو؟؟
ته ذهنمم این بود که خب اون الان داره با همسر دومش حال میکنه قطعا حال بچه هاش رو نداره و سعی میکنه صرفا با ساپورت مالی حمایتشون کنه!!!
اما بعدش با خودم گفتم نمیشه یک طرفه قضاوت کرد؛ به این فکر میکنم چی شده که این حس در این زن ایجاد شده؟! چقدر تو رابطه قبلیش توی سختی بوده که الان حال بچه هاش رو هم نداره؟؟؟؟!! چطور میشه که یک آدم بچه اش براش بی اهمیت یا کم اهمیت میشه! چرا صادق نیست!؟ چرا ننوشته مامان جان فردا پیامت رو گوش میدم!
دارم به این فکر میکنم یعنی اون مادر فعلا توی فاز عاشقانه رابطه جدیده؟ یا این حس رو همیشه نسبت به بچههاش داشته؟!
متاسفانه این ترس از دیده نشدن و مورد بی احترامی قرار گرفتن تو رفتار بچه ها کامللللا واضحه! همگی عصبی و پرخاشگر و ترس از دست دادن افراد دور و برشون رو دارن ...
برای بار هزارمین بار دارم به اهمیت انتخاب توی ازدواج پی میبرم! اون مادر و همسر اولش اگر انتخاب و رابطه سالم تری داشتن هم روح و روان خودشون سالم تر میبود و هم بچه ها آنقدر آسیب نمیدیدن!
عمیقا برای همه آرامش آرزو میکنم