یک شیدای سرخ‌پوست
یک شیدای سرخ‌پوست

یک شیدای سرخ‌پوست

288-

دیشب هم کلاسیم اومده میگه یه عکس از خودت بده دلم برات تنگ شده ! منم یکی از عکس های مسخره بازی هام  براش فرستادم :/

بعد میگه یکی و پیدا کردم و خیلی شبیه توعه! یکی درست و حسابی بفرست میخوام به اون نشون بدم :///

نابودم کرد!

درست و حسابی اونجوری نداشتم !

مجبور شدم یکی از شکارهای دوستان با بنده و یکی از تلاش در ب دست آوردن تکه های آخر آیس پک های هانی بال رو به عنوان درست و حسابی ترین هایی که دارم براش بسندم :/

وسعم تا همین حده  


...

همینک تو سرویسم و دارم میرم کتابخونه دانشگا !!! 

...

اونروز ی دختره اومده ب عنوان مهمون اتاقمون (مهمون دختر نقاشیه بود ) چند دیقه بعد ورود میگه شما ساعت چند میخوابین شب؟؟ گفتم هر وقت کار مون تموم شه ! میگه خب لامپ کی خاموش میشه؟؟ میگم هر کی که آخرین نفر کارش تموم شه ! میگه اونیکی ها بخوان بخوابن چی؟؟ گفتم مشکلی نداریم ! بعد چشماش و درشت کرده میگه وا؟؟؟ 

خواستم بگم : شما ب اونم رسیدگی میکنین؟؟؟؟


یکم ک گذشته چشمش افتاده ب استیکر های کیبوردم بعد گفت : اینارو از کجا خریدی؟ گفتم از ی فروشگاهی به نام رنگی رنگی ! گفت میشه برای منم بخری ؟ :|||

پوکر شدم گفتم کاری نداره که ! یک خرید اینترنتیه دگ ، خودتم میتونی! 

برگشته میگه : نه من پولشو و بهت میدم :||||

پوکر تر شدم :| گفتم نه من نمیتونم خودت بخر دگ ! 

بعدش میگه چند خریدی؟؟ گفتم من اون موقع که میخریدم چن تا چیز دگ هم باهاش بود و 6.5 دادم الان فرق کرده اون چیزا و حتی میشه فقط استیکر بخری که اونم 4 تومن هستش ! گفت 4 ؟؟ گفتم آره ! 

:|||

واقعا چطور؟؟؟

آیا من غیرعادی فکر میکنم ؟؟؟عایا اون واقعا رو مخ بود ؟؟ آیا ...


...

معادلات هنوز تموم نشده و تلاش ها همچنان باقی است :///


باشد که رستگار شیم :))

...


شب همگی عالییییی 

287-

داریم با دوستم معادلات میخونیم :)))

باورم نمیشه 

80 صفحه است ما هنوز صفحه ی 30 رو تموم نکردیم !

همش رو فهمیدم چی به چیه ! اما فقط یک هاله ای از همه راه حل ها تو ذهنمه ! یک مرور کلی لازمه تا تثبیت شه :)


از دیروز ظهر داریم میخونیم ^_^ 

این دوستم همیشه وقتی نمیرسید کل ی درس حفظیمونو بخونه به من میگفت شیدا تو برام توضیح بده ! چون من توانایی حفظ کردن ندارم :/ درسا رو باید بفهمم و اون مفهوم رو به ذهنم بسپرم و الا ذاتا برام حفظ سه تا جمله پشت هم هم کار سختیه 

بعد خب اینجوری میشد که من درسارو براش توضیح میدادم و اونم کامل براش جا میوفتاد و گفته های منو میسپرد ذهنش و میرفتیم امتحان میدادیم :)))

حالا جامون عوض شده اون تو فرجه 50 صفحه ای خونده و الان هم داره خودش مرور میکنه هم به من یاد میده ^__^


واقعا ازش ممنونم چون یک چیزهایی رو استاد شفاهن سر کلاس گفته و منی که کلاساشو و نرفتم و یا اگه رفتم گوش ندادم در جریان نیستم :| ولی اون بوده و جزوه لش هم کامله  


...

در یک اتفاق فوق نادر پدر گرامی اسم بنده رو تو یک مسابقه شرکت میده و درعین ناباوری بنده یکی از برندگان اون مسسسساااببببققققههه هستم  


داستان شرکت تو مسابقه مثل تو فیلماست :| میگه چند دقیقه تا شروع قرعه کشی مونده بودگفتم بذا بزنیم بره حالا بعد جواب رو همراه با اسم و سنت برا اون تشکیلات اس ام اس کردم !!


دیروز بعد اینکه درس خوندنمون تو کتابخونه تموم شد و بلند شدیم لباس بپوشیم برگردیم خوابگاه ، نت گوشیم و روشن کردم و چند تا پی وی داشتم اولیش بابا بود ؛ همونو باز کردم دیدم نوشته اسامی برندگان مسابقه کانال ....

1. جناب آقای .... 70 ساله از کاشان 

2. سرکار خانم شیدا ..... 19 ساله از ....

:|


وااااا مگه میشد؟؟؟؟ مگه داشتیییم؟؟؟؟؟ 

مسابقه چی آخهههه؟؟؟؟

از ذوق و خوشحالی دهنم باز مونده بود دستم و گرفته بودم جلو دهنم دوست از اون ور میز میگفت چی شده ؟؟؟؟ زل زده بودم بهش هی میگفت چی شده ؟؟؟ اومد پیشم و گوشی رو بهش نشون دادم  شاخ درآورد  یک عدد خنده بلند سر دادیم اما سریع محل رو ترک کردیم  نا سلامتی سالن مطالعه بود  


...

دلم هانی بال میخواد :) 

از  وقتی اومدم نرفتم :|

اون دوستمم که باهام معادلات میخونه ساعت 4 با دوست پسرش قرار داشت و رفت ! 

و فعلا دو دلم که برم نرم ؟!؟!


...

نویسنده ی یکی از وبلاگ های خوبی که تا حالا خوندم یک گروهی زده و حدود 50 نفر از خواننده هاش رو اونجا اد کرده :)

منم هستم :)

ولی اکثرشون خانم های متاهلن -_- نه که حرف مشترکی نباشه هست ولی زیاد نیست ! بعد من الان یه جوریم بین اونا  

یک کار باحالی که چند تاشون جمع شدن باهم دارن انجام میده رژیم با کالری شماریه !!!

یکی از اعضا که پرستار هست تو فرنگستان بهم گفت روزی 1800 تا بخور ! 

بعد یاد روزهایی افتادم که خونه بودم و سه تا نون خامه ای میخوردم سه تا نون خامه ای خودش 1500 تاست تقریبا -_-  1800 کجا بود آخه ! اما خب به هر حال میخوام رعایت کنم ...

نون خامه ای خوردن و اونم به این وحشتناکی که هر روز نیست بندرت پیش میاد اما خب گویا باید خیلی بندرت ها بود :| چون بعضی دوستان همون گروه یک چیزهای ترسناکی میگفتن !


به هر حال از قدیم گفتن هر چیزی کمش خوبه :) 

باشد که رستگار شویم :)


...

ساعت خواب هم اتاقی ها (معماریا ) من یکی نیست هاا ... این عزیزان تا نصفه شب بیدارن و میدرسن بعد خب صبح تا ساعت 1 خوابن -_- 

ی نهار میخورن باز دوباره میخوابن :/

ساعت 8 سب تازه شارژ میشن 


عجبیییببه ! 

آخه این چه زندگیه ؟؟؟ این که شد همش خواب ؟!! ععع


از صبح با دوستم تو سالن مطالعه خوابگاه ما بودیم ، دوروبر ساعت 1 اومدم اتاق خواب بودن -_' دوباره ساعت 1.5 اومدم میگن : صبح بخیر ! میگم خیلی صبح بخیر ! بعدم قاه قاه میخندن ! خودشونم میدونن شب و روزشونو گم کردن  فقط حسش نیست درستش کنن !!الهم عجل فرجنا و این حرفا >< 


...

سیمرغ طلایی آهنگ هفته اهدا میشود بع 》》》رد داده بودی از علیرضا طلیسچی :))

یادش بخیر این آهنگ بوی کار کردن روی پروژه ی نقشه برداری میده ... یادمه اون شبا هی پلی میشد :)


روز خوش :)



285 -

درسته که رفت اما امیدوارم روزهای خوبی در انتظارمون باشه 


یکی کامنت گذاشته بود : چرا مردم بجای نگران بودن بیشتر میترسن؟

خیلی حرفه نه ؟؟؟؟


حرص خوردن یا ناراحت بودن من هیچ فرقی نداره ....

ینی میشه خوشبین بود ؟!!


...

میگم این رسانه های ایرانی هم میترکونن هاااا

ایرنا و ایلنا و چن تا دگ رسما زده بود سه روز اعزای عمومی و سه روز تعطیلی ادارات و دانشگاه ها! 


از سرعت عمل بزرگان برای ابراز تسلیت معلوم بود که سه روز تعطیلی در کار نیست! 

آخرش هم سه شنبه تعطیل شد :)

امتحان داشتم و خوشبختانه کنسل و افتاد آخرین امتحانم ^_^ 

:)))))


ای ام یک شیدا با نیش باز 


...

امروز رسیدم خوابگاه و از سرگیری مجدد و .. 

...

دلم سیب پخته با هندونه سرد میخواهد !!

و برف !!

اما انگار این آلودگی ول کن ما نیست !!!


...

هنوز کارت ورود به جلسه نگرفتم! کار روی پروژه ی روش تحقیق و تکمیل فرم پرپوزال (نمادین ) رو انجام ندادم -_- و خودکار آبی هم ندارم ؛ یعنی اونروز دادم یکی از بچه ها اما بهم پس نداده ! 

...

فردا میرم یونی بدرسم ^_^

...

صبحونه با نون محلی شهرمون چه بچسبهههه :)))

شرمنده که نمیتونم برای همهتون بفرستم ...


 


فعلا همینها :)) 

شب همگی خوش ")))

284 -

نمیتونم درس بخونم ، نمیدونم چرا ؟!؟! 

حسش نیست ! 

معادلات لعنتی فکرم و خراب کرده ! 

بقیه درسا هم بخاطر فکر و اون نمیتونم بخونم ... اونم که حسش نیست ! میگن خیلی سخته جزوه لعنتیش ... اه اه اه ! 

کاش حذفش میکردم ، نه سر کلاسش رفتم و نه احتمالا ازش سردربیام!

کاش خوب تموم شه ! کاش نیوفتم


...

تو این چند روزی که خونه اومدم مامان برام کلاه و شالگردن بافتتت  

ترکیب رنگش بنفش و توسی و سبزآبیه !

امشب تمومید :))))

...

همسایه بغلی از باغشون برامون سیب آورده بود که چون زیاد بود به مامان گفتم تا نابود نشدن بپزشون ! 

من عاااااشققق سیب پخته ام ... 

بدی دستم ، نهار و شامم همونو میخورم ! 

...

پس فردا راهی شهر دانشگاه هستم ! 

بازم درس و مشق و ...

کاش این معادلات بووووووووق نبود واقعا ! 

دلهره دارم و دستم به کاری نمیره ! رو هوام 

...

چند شبه چیز میزهای باحال و بدون سانسور تو نت میخونم ! 

باحالن :)))

...


واقعا حوصله ی صحبت نیست !

شب خوش 

284-

تا حالا شده ترانه یک آهنگی برای همیشه تو ذهنتون مونده باشه ؟!

عاغا یک ترانه بود اینجوری :

زمستون فصل تولد تو
می خونم فقط به خاطر تو 

دل من دیگه آروم نداره
تو رو خواسته دیگه راهی نداره

شب تولدت باز مثه پارسال
بی قرارم بی قراریم مثه هر سال

هزارون گل سرخ هدیه به تو یار 
آسمون ستاره بارون شده این بار

.
.
.

اون دوران که شیفته اش بودم احتمالا راهنمایی اینا میخوندم :))
به طرز شگرفی همیشهه تو ذهنم به عنوان آهنگ محبوبم با تمام جزیاتش داشتمش ! آخه معمولا بعد یک مدت متن آنگا فراموشم میشه :) اما این آهنگ گوگولی و دوست داشتنیم اینجوری نشد !

...

بقول مامان هر روز یک داستان جدید واسه نقشه برداری داریم ...
ظرف دو روز کلا داستان عوض شد !
اولش استاد به بچه ها گفته بود تا اطلاع بعدی نمیخواد کار کنین به درس های دگ تون برسین  .....از استاد "نون" بعید بود 
فرداش پیغام داده بود ؛ 4شنبه فلان ساعت دانشکده ام بیاین برا کرکسیون  ...
دوباره فردای همون روز یکی از پسرا اومد گفت میخوام بیاد گروه شما ! 
راستش خیلی باهم اوکیم و بچه ی خوبیه اما چون میدونستم به غرض زرنگی و برای اینکه خودشون هیچ کاری نکردن میخواد بیاد گروه ما و سر آخر با نمره ی ما (هرچند -0-) شریک شه !
بچه ها مشکلی نداشتن و منم اولش میخواستم بگم باشه بیا مشکلی نداره ، اما بعدش بخاطر خودم و زحمت هام و وجدانم گفتم من راضی نیستم بیای ! چون ما همه ی کارهامون بجز پروژه ی نهایی انجام شده  و تمام گزارش کارهای طول ترممون هم تحویل استاد داده بودیم بعد ایشون و هم گروهی هاشون حتی یک گزارش کار هم تحویل ندادن !
بعد دلم نمیخواست خودم ی کاری کنم که سر آخر حق به حق دار نرسه و عدش پشیمون شم از اینکه زحمت های خودم رو فدای رفاقت سواستفاده ای کنم !

رک وراست و همیجوری بهش گفتم نه من راضی نیستم تو بیای !
گفتم اگه خود استاد بگه تو بیای من حرفی ندارم اما اینجوری نه !! بعدم نوشتم تقصیر استاده که آخر ترم گروه بهم میزنه ! گفت استاد بهم نزده ، ما با هم گروهی هامون مشکل داریم ...
 یعنی شما فکر کن حتی ه استاد هم نگفتن که میخوان چه کنن ! کار نکردن و آخرترم میخوان به بعونه عدم سازش گروهشونو بهم بزنن و پخش شن تو روه های دگ و به اندازه اونا نمره بگیرن !
من به احترام خودم و زحمتای خودم و هم گروهی هام گفتم نه اما نمیدونم اونا به چه دلیل مشکلی نداشتن ؟!

....
ی قانون نا نوشته ای هست که میگه : اگه  تا آخر همین شب اون تیکه کوچیک مونده ی جزوه ات رو تموم نکنی کل فردارم بشینی، دوباره آخر شب و تو همین تایم شاید تموم کنی !!!
ینی این قانون و با طلا ننویسن دگ خیلی چییییزننن به واقع این قانون درک به شدت صدق میکنه !!
یعنی باید هر چ یواسه اونروز تعییت شده باید خونده شه و الا فرداش بیشتر کش میاد :))

...
فردا عصر دکتر پاکزاد شبکه 4 ی برنامه ای دعوت ان !
چقد دوست دارم پای حرف هاشون و سر کلاس هاشون بشینم !
برای اولین بار فردا بخشی از این این آرزو محقق میشه ^_______________^
مولف خیلی از کتابایی هستن که به ما تو دانشگا معرفی میشه :)
...
دلم پفک میخواد 
خییییلیییییییییییییییییییییییییییی خیییلییییییییییییییییی هم میخوادااااااااا

وای خیلی بده یک چیزی هوس کنی بعد در دسترس نباشه و در حسرتش بسوزی 
خیلی سخته 
این و گفتم که بدونین چه شب سختی رو دارم پشت سر میگذارم 

فردا میرم کلی چیپس و پفک میخرم  خدارو شکر مسِولین هم که پاسخگو نیستن 


...


شب خوش