یک شیدای سرخ‌پوست
یک شیدای سرخ‌پوست

یک شیدای سرخ‌پوست

۳۱۰-

بشتاااااابییییید کانال زدم 


نظرتون راجع به تو کانال نوشتن بلاگر ها چیه؟؟



ما خانووومم مهندس هستیم .. اووهوووومممم

همین جور که توی دفتر جناب مهندس نشسته بودیم و منتظر ایشون بودیم  من داشتم واسه دوستم از کارهای ترم قبلم میگفتم و عکس کارهام و بهش نشون میدادم و هر از گاهی از کلنجار رفتن با هم گروهی ها میگفتم و اون میخندید! بعد یهو دوستم گفت خیلی دوست دارم بدونم با کی ازدواج میکنی ؟! 

پوکر شدم :|  گفتم چرا دوست داری بدون ؟؟؟ گفت نمیدونم ! البته که میدونه چرا اما بهم نگفت :)


جناب مهندس که آمد چون ما نمیشناختیمش اول هیچ عکس و العملی از خودمون نشون ندادیم بعد دیدیم عع چه همه بلند شدن و سلام و علیک ، جناب مهندس جناب مهندس گفتن ها بالا رفته :/ ما هم بلند شدیم ، به دوستم گفتم پههههه مهندس مهندس که میگن اینه ها ، بعد هر دومون خندیدیم ! بعد جواب دادن به همه با ما سلام و علیک کرد و خوش آمد گفت :| بعدم عذر خواهی کرد که معطلمون کرده  :) 

کارمون رو بهش گفتم و گفت حلش میکنه ، حالا ایناش اصلا مهم نیست  اونجاش قشنگه که هی زرت و زرت بهمون میگفت خانوم مهندس  هی میگفت : خانوم مهندس اینجاشو اینجوری کنم ؟؟خانوم مهندس  اینجوری اوکیه؟؟ خانوم مهندس اینجاش و اینجوری کردم .. خانوم مهندس ...... 

اولش خنده ام گرفته بود  بعدش دگ انقدر گفت عادی شد      ، تازه اون همکارشون هم هی خانوم مهندس خانوم مهندس میکرد :| 

میگم خوب شد اون اولش گیج بازی درنیاوردیم و دنبال خانوم مهندس دگ ای نگشتیم 

خدایی من از اوناش نیستم که عاشق این لقب باشم و توی رویاهام خودم و خانوم مهندس خطاب کنم و شرکت و اینجور تشکیلات داشته باشم ووو.... ینی واقعا حس خاصی به این لقب ندارم ، البته بدمم نمیاد :) بابا هم همیشه تو خونه بهم  میگه خانوم مهندس ^_____^ ولی امروزیه ی چیز دگ بود  


...

از اتوبوس که پیاده شدیم دوستم شروع کرد از ی پیرزنی گفت که تو اتوبوس روبروش نشسته بوده و داشته برای ی بچه از بچگی های خودش میگفته ، میگه پیر زنه از بچه پرسید میخوای چکاره شی؟  میگه بچهه گفت میخوام دکتر شم ... اینو که گفت من ذهنم رفت سمت این که من بچه بودم میخواستم چکاره شم ؟! یادم اومد دوست داشتم پلیس شم :) اوهوووممم پلیییسسسس  

یادمه مهد کودک که میرفتم اگه بابا منو میبرد هر پلیسی رو که میدیدم بش میگفتم وایسه که میخوام شعر آقا پلیسه بیداره رو براش بخونم  ؛ بابا خیلی پایه بود و همیشه برای این کارا تشویقم میکرد یا برام گل میچید تا به پلیسا بدم :)) 


 الان که دارم فکر میکنم رشته الانم رو بیشتر دوست دارم و از اینکه پلیس نشدم ناراحت نیستم !! فعلا داریم خانوم مهندس میشیم :)) و خیلی هم خوبه ^_____^

چقد امروز حرف زدم -_-


شب همگی خووووووش 

۳۰۹-

نیاز به تلاش بیشتر ، محرک و صبر دارم !

میدونم زوده واسه خواستن یک چیزهایی میدونم تمرین و پشتکار میخواد میدونم انتظارم معمول رو به بالا و شاید آرمانیه ، میدونم اگه اون چیزی که تو ذهنمه عملی شه نتیجه دلخواهم و خواهم گرفت ! 

برای این رشته برای این درس پرررر از انرژیم اما فقط انرژی کافی نیست باید ی سری مهارت ها رو هم داشته باشی ... فعلا تو این زمینه ضعف دارم‌ ! اما بااااییید تمام تلاشم و بکنم یعنی بکنیم !!! 

تیممون هر ۴ تا پایه ان ، اما انگار محرک اصلی منم و من‌باید تهیجشون کنم ! وقتی گروه های دگ رو میبینم که قوی تر بسته شدن ی حالی میشم اما مطمئنم اگه ما هم‌تلاشمون رو بکنیم ازشون کم‌ نمیاریم !! این ترم‌ یاد گرفتن های زیادی در انتظارمه ...


من هنوووزززز خیییلیییی صفرم خیییلیییی ! 

تو فکر بورسیه ام ! شاید تابستون خیلی جدی تر بهش فکر کنم ، شاید بتونم از الان استارتش رو بزنم ! فعلا فقط میخوام شرایط دانشگاه های اونور دستم بیاد ، ترجیحا اروپا !

باورم نمیشه من‌دارم اینارو مینویسم ، همیشه گوشه ذهنم داشتمشون و الان روزیه که باید برم تو دل ترس و تاریکی و دنیایی که ازش شناختی ندارم اما انگیزه چرا ! 

به کلی انرژی مثبت و خوب نیاز دارم ، لطفا برام بفرستید  

تو راه دانشگام ، کلاس اول و خواب موندم  ... تا ۴ کلاس دارم و بعدش میریم پی کارهای طرح تا تکلیف این هفته رو اوکی کنیم :)) 


۳۰۸-

حس میکنم‌ بداخلاق شدم ...‌بد اخلاق که بووودممم ذاتن‌ ولی خودم‌ هیچوقت قبول نمیکردم! این چند روزه استرس اینکه سر گروه بندی های این‌ترم بازم‌ مشکلی پیش میاد یا نه همش با خودم‌ در گیرم ! 

امیدوارم گروه خوبی باشیم ؛ هم طرح هم شناخت هم طراحی شهری و هم‌(احتمالا ) برنامه ریزی شهری گروه بندی شدیم و من ترجیح دادم اعضامون ۴ نفر و نه بیشتر باشه که همه کار کنن !

بچه های کلاس تصمیم گرفتن اعضای گروه ها توی تموم درسا یکی باشه  و خب هر چند من خیلی موافق نبود اما‌ ما هم همین‌کار و کردیم ...

امیدوارم گروه خوبی باشیم ، امیدوارم:))

...

میگم همچینم سنگدل نشدم هاااا ، دلم‌ برا مامانم اینا تنگولیده ، مامانم بیشتر ، اون لپش ، اون‌دستای نرمش ، اون حرف زدنامون ، کلا دگ ؟....

...

امروز الهام رفت خونشون :))) چقدر خوشحال شدم براش ؛ خیلی ماهه لابد توی این چند روز جاش خیلی خالی میشه!

خیلی دوسش دارم ^_____^


نصفه شب خوش