یک شیدای سرخ‌پوست
یک شیدای سرخ‌پوست

یک شیدای سرخ‌پوست

260 -

بههههههلهههههه بالاخره بعد دو ماه وصال حاصل شد و ما هم خانواده عزیزمان را دیدیم ..... *____*

...

مثل همیشه خواهر جان با کن فیکون کردن اتاق غافل گیرم کرد :/ 

همیشه وقتی نیستم و برمیگردم لباسام و کشته و زخمی دادن 

.. همیشه خودم باید بیام جمع و جورشون کنم ... همییییشهههههه ... 

بچه اصن نمیشه بهش چیزی گفت ، طلبکار هم میشه -_- فقط  سرم و میندازم پایین مث بچه آدم همشونو میگذارم سرجاش ... واسه گشته ها و زخمی ها.هم همیشه یه جوابی توجیهی داره .. اما خب چکارش کنم ؟ مگه یدونه بیشتر خواهر دارم ؟؟ دیوانه اش هستم و دیگر کاریش هم نمیشه کرد ... بیماری لاعلاج 


...

مثل قحطی زده ها از وقتی اومدم ی ریز خوردم ... این حجم خوردنی بعد از دو ماه غافل گیرم کرده  ^_^ دل درد گرفتم از بس خوردم -_- 

ولی بازم روم کم نمیشد .... واقعا چرا ؟؟ یکی منو بگیره واقعا -_- 


بچه های کلاس میگن چخبر خوش میگذره ؟ میگم از بس خوردم دل درد گرفتم میگن ... خودتو وزن کن ببینیم قبل خونه رفتن و بعد خونه رفتن چقد فرق میکنی




259 -

از فردا به مدت دو هفته میرم خونه ^_____^

..

صبح دل انگیزی بود صبح امررووززز 

میدونستم هم اتاقی نقاشیه هم صبح میره و من تو اتاق تنها میشم و بعد از شلوغی همه روزها به یک آرامش خوب میرسم :)))

برعکس روزهای پیش که از شدت آلودگی گلودرد گرفته بودم ولی امروزبخاطر باد و بارونک دیشب هوا خوب و آبی و آفتابیییی بود  ... پنجره رو که باز کردم ی نور و باد تند و خفنی خورد تو صورتم، از اونا که همیشه تو فانتزیام دارمشون  ... خیلی خوب بودش ، تو دلم گفتم لعنتی جان چقد خوبی تووووو .... میشه هروقت دلم خواستت بیاییی؟؟؟ 

صبحونه رو که خوردم ، قرار بود برم بیرون و رفتم ... ی مقداری سوغاتی خریدم :) 

 برای ی دوست ، یکی از اقوام و البته خانه :)


چند روز پیش تولد خواهرجانمان بود و سهم این جانب فقط دیدن عکس های تولد شد و دیگر هیچ ! بچه ها میگفتن بگو برات کیک نگر دارن :/ کیک 24 آبان و نگر دارن 28 ام??   .. اونم مامان من که به بهداشت و سالمی همه چیز گیر میده ... عمرا .. همون سر سنگین بهش هیچی نگفتم  ... البته خب دلمم نمیخواست واقعا :)) بچه هان دگ ^____^ میخواستن به فکر منه دو ماه نرفته خونه باشن *_*


داشتم میگفتم تولد خواهر جانمان بود و سهم اینجانب فقط دیدن عکس ها شد... اما خب حالا که دارم میرم خونه میخواسم حداقل براش ی هدیه ببرم :)))

 تو سن نوجونیه و چیز میزای مدرسه و این چیزآ براش جذاب نیست ، لباس و دستبند و گردنبند و پابند و انواع لاک و کلا چیزهایی که فکر میکنه جذابش میکنه براش خوش آینده و خوشحالش میکنه ! 

این شد که تصمیم گرفتم براش لباس بخرم و خریدم :)) 

امیدوارم دوست داشته باشه :// 

...

بگین چی؟؟؟؟ 

چمدونم باز کردم و ی جوراب گل گلی توش پیدا کردم واااااای ی جوراب زمینه سرمه ای با گل های صورتیه  در واقع اون تو بود ولی یادم نبودش :| بعدش که دیدم و یادش افتادم خعلی حال داد :))

...

رفتیم پیش یکی از استادا ... همون که شخصیت محبوب دانشکده است ! همون که هیشکی وقتی میبینتش راهشو کج نمیکنه و همه از 10 متریش بلند و با خوشحال بهش سلام میدن و اونم با لبخند جواب میده و حالشونو میپرسه !

ما که رفتیم اتاقش مثل همیشه از همون اول شروع کرد به شوخی و خنده ....

بهش گفتیم استاد این دو هفته رو میخوایم بریم ولی پروژه این هفته رو کامل نکردیم ، یعنی دیروز اون مسئول انبار نبودن که دوربین  بگیریم و کار کنیم ! گفت اگه برف بباره کارتون سخت میشه ! اما امیدوارم تا برفا کارتون طول نکشه و تموم کنید ... آخرشم گفت اشکال نداره برین ؛ خوش بگذره :))))) 

احتمال اینکه اصلا کلاس تشکیل نشه خ زیاده چون خیلی ها برمیگردن خونه ^_^ 


خیلی این رفیق شدنش رو دوست دارم ! همین کارشه که همه رو جذبش میکنه ! بسیار خوش اخلاق و مهربونه ... در عین حال تو کارش جدیه و سخت میگیره مثلا پروژه نهایی بچه های پارسال و پنج بار رد کرد و گفت دوباره برین کاد کنین ... جوری که رییس دانشکده وساطت میکرد که مشکل چیه که بعد ترم جدبد شروع شده کار نقشه برداری بچه ها تموم نشده ! ما به موقعش درکت هم میکنه *__* :)


...

هر چی کردم چمدونم سبک شه نشد :(( آخه چرا :((( از هیچکدوم نمیتونم بگذرم :|| حالا برگشتنی کاش سبک تر شه ://

هر سری بابا بهم میگه سبک کن بارت رو هر سری هم نمیتونم این کار و عملی کنم ... عیییی خداااااا .... همیشه بارم سنگینه ...

...

چند وقت پیش ملحفه روی تشکم و شستم بعد دو سه روز، آدامسم اوفتاده بود روش و یکم مالیده شده بود 

  ... از اونجایی که حسش نبود بهش بی اعتنا بودم تا اینکه به رسم همه ی روزهای آخر و برگشتنی دیروز شستمش ... 

از قبل اون هم برای هوله جانم نقشه میکشیدم اما خب میدونین دگ ؟! هوله آب و خوب جذب میکنه و وقتی کلا خیس میشه چند برابر وزن خشکش وزنش میشه ! منم ک خیلی سختمه آب کشیدن  بنظرم خ سخته و نفس گیر و زود زیاد میخواد !! اما خب دل و زدم به دریا و هوله امم رو هم ی صفا دادم :)))

دوستم میگه خب ببر خونه بشور بیار :/ میگم اون همه هوله رو کول کنم ببرم خونه ؟؟ این همه راه و هوله ببرم و بیارم ؟؟؟؟هوله  به اوم گندگی؟؟؟ 

قانع شد بنده خدا  ...


خلاصه که امروز اون کارهای کوچیکم و که مونده بود و انجام دادم و در حال حاضر در حال استراحت هستم و ایشاالله فردا راهی ^___^ 


من الله التوفییییققق  و همچنین عشق بر شما ببارد 



258 -

هیچوقت آرزو نداشتم که ساکن تهران بودم ... 

اما الان که آران از اونجا و سطح استاداشون میگه یا مثلا تو پیج های معماری-شهرسازی اطلاعیه های کنفرانس ها ، سمینارها ، تور های طراحی و برنامه های مشاوره ای رو میبینم که همشون تو تهران برگذارمیشن واقعا دلم میخواد اونجا بودم و میرفتم و ازشون استفاده میکردم !

اینجا چیزی به اون صورت اجرا نمیشه !! 

چقدر دلم میخواد ، اونجا بودم و از امکاناتی که اونجا هست استفاده میکردم ! 

واقعا غبطه میخورم به هم رشته ای های خودم که اونجا ان و این شرایط و امکانات رو دارن ...

و متاسفم برای همه ی کسایی که این قدرت رو دارن که امکآنات و فرصت هارو پخش کنن تا همه بتونن ازش استفاده کنن ؛ اما اینکار و نمیکنن ! 


یکی از بحث هایی که خیلی تو کلاس هامون مطرح میشه ؛ بحث تراکم هست و در مورد تراکم زیاد ، همیشه تهران رو بعنوان پرجمعیت ترین شهر ایران مثالش میزنیم ! 

بعدم گاهی بحث میره سمت اینکه باید از جمعیت تهران کاسته شه و سیاست های تشویقی ای برای مهاجرت از تهران به شهرهای دگ قوت بگیره ، همچنین از جاذبه تهران برای پذیرش مهاجر کم بشه ! 

همه ی این بحث ها رو من قبول دارم و باهاش موافقم چون با این وضعیت این خود شهروندان اونجا هستن که دارن آسیب میبینن ! ازیاد جمعیت سرعت خدمات دهی ارگان ها رو پایین میاره ، همیشه وقت و زمان زیادی رو توی راه و مسیر ها هستن ، زندگی پراسترسی رو دارن ، شهرشون امنیت کافی رو نداره و در کل میتونم بگم حقوق شهروندیشون ادا نمیشه ... اما خب میدونی وقتی پیک امکانات ی مملکت اونجاست کیه که بخدا پیشرفت کنه و نخواد اونجا باشه؟؟؟؟ ... خب حاضره برای به دست آوردن یک چیز هایی همه ی این مشکلات رو تحمل کنه ! میدونی مجبوره ... !!

حالا منه دانشجو میتونم با مطالعه خودم، خودم و تا حدودی به اونجا برسونم اما یکی که بیمار خاص داره و همه امکانات برای مریضش اونجاس یا کسی که حرفه و کارش فقط اونجا بستر مناسب داره چکار کنه ؟؟؟ 

تا وقتی همه چیز اونجا جمع عه من به همه ی ساکنین تهران حق میدم که محکم بچسبن به شهرشون چون با وجود سختی هایی که شهر بهشون تحمیل میکنه ی سری خدمات منحصری که تو کل کشور نیست رو در اختیارشون قرار میده ، پس داد و بیداد های ما و شعار ها پ.ش.ی.ز.ی نمیارزه و حق نداریم کسی و مجبور به کاری مثل مهاجرت بکنیم ؛ چون جایگزینی اصلح تری براش فراهم نکردیم و انتظارها بی جاست و این حرفا مفت گرونه :))

...

الان با شنیدن مکالمات درسی دو هم اتاقی که هم کلاسی هم هستن برای nامین بار ایمان میآرم که هم اتاقی شدن با ی هم کلاسی اشتباه بسیار بزرگی هست ! 

ته ته ته ته ته ته ته خوب بودن ها و خوش بودن ها آآآآ ؛ اون ته ته ته ی حس رقابتی هست که گند میزنه به همه ی مهر و محبت ها ! 

چرا نذاریم این خوب بودن های دورادور باقی بمونه :)))) !!ها؟؟؟

...

جمعه ها دور و بر 5.5 -6 همیشه تو های بال تشریف دارم  

انقدر رفتیم اونجا جای دگ ای رو دلم نمیخواد 

...

به خودم قول دادم در قبال اینکه از بیرون چیپس نمیخرم واسه خودم چیپس درسسسسستتتتت کنم  

چیپس تند و فلفلی ^_____^ با ماست و نعنا 

طبق تحلیل هایی که برای خودم انجام دادم به این نتیجه رسیدم بهتره یکم زمان بذارم و خودم درست کنم تا اینکه سیب زمینی هایی بخورم که توی روغن سوخته ی n روز پیش و درحالی که حکم سم رو دارن ،سرخ شدن رو بخورم :|||| 

><

بعدم آخه دست پخت خودت ی مزه دگ داره کلا :/ 

...

فردا اولین روز هفته است و ی بارون کم داره که انرژی ها درم فوران کنه *_____*

 اما خبری از بارون نخواهد بود میدونم :( 

ولی همین که اول هفته است و ی حس شروع و نو شدن بهم میده عالیه  ...

بعدم امشب از اون آخر هفته های سبکه برام ! از اونا که کاری نداشته باشم و یکم طرحم و کامل کنم و چن صفحه از کتاب اسکیس صدیق و ورق بزنم و زود بخوابم تا صبحش با انرژی پاشم و بریم که داشته باشیم ی هفته خوب و تووووپپپپ *_____*


بقول محمد بحرانی : عشق برشما ببارد 


کهکشانی جان بیااااااااااا در آغوشم ^____^

وای لعنتی تو چقدر جذابی ! 

میزکار کهکشانی رنگی رنگی و میگم !

هی میرم نگاش میکنم ، هیچ دلم غنج میره واسش !

هی دلم میخواد اون پلنر سازش جلو دستم بود باهاش خوشگل میکردم دفتر هامووووو  

حالا اینا هیچی ! برچسب کیبورد هاشو بچبونم ب کیبوردم ااااااایییی خدای من ... چییییییی میییییششششهههه اونجوری ؟! وااااااایییییییی معرکه است 

قبل اینکه برم تعطیلات، خونه ! باید قبلش بخرمش ... والا اونجا مامان انقد غر میزنه ... نمیذاره بخرم 

امروز پاشدم اون همه راه و رفتم اون مغازه ای که محصولات رنگی رنگی داره بعد همه اسکرپ بوک ها رو داشت الا کهکشانی هاااااا !!! واقعا چرا ...؟؟؟؟؟؟

چند بار گشتم ، مرده ی جوری با تعجب نگام کرد ! ... نبودش :( نداشتن  

بعد الان واسه آخر هفته تخفیف هم که زدن ، تخفیف خیلی از کارا هست جز کهکشانی هاااااا

خدایا چرا عذابم میدی 

میخرمش .... حتتتتمااااا ... صبر داشته باش فقد !!!






257 -

خیلی بی نظم شدم ... این جور مواقع از خودم بدم میاد !

آدمیم که کار های مثبت خودم بیشتر از هر چیز دگ خوشحالم میکنه ! هیچ هدیه و لطفی انقدر مزه نداره که کار های مفید و مثبت داره !

کلی کار عقب مونده درسی دارم ! هی حرص شون رو میخورم هی باز پشت گوش میندازم ! 

دلم میخواد برگردم به روز های برنامه ریزی کردن هام ... اینکه همچی کنار هم باشه ... هم خوشگذرونی باشه ، هم درس باشه و هم دل ! 

کلی چیز دوست دارم یاد بگیرم ولی هی حس میکنم شرایطم جور نیست .... مهم نیست باید خودم پرت کنم سمتش ، حتی اگه فکر میکنم الان وقتش نیست !  

همیشه فکر میکنم وقتی خسته میشم از کاری یا هی دلیل میتراشم که بعدا انجامش بدم ؛ دقیقا زمانی هست که بااااااید برم سمتش ! واقعا هم به عمل ایمان دارم ! خیلی درسته !


بعدم چرا بارون نمیباره  ... واقعا بارون ی انرژی خاصی بهم میده ... اون بوی نمش دیونه کننده است  


هواشناسی و که چک کردم تا هفته بعد هم خبری نیست :///

...

جالبه از صب خبر اینکه ترامپ ریس جمهور آمریکا شده بین  مردم ترکیده و کارشناس و غیرکارشناس دارن تحلیلش میکنن ... 

نظری ندارم خدایی ...ولی بهش خوش بینم :||| 

...

دیروز رفتیم پیش استاد که میانترم رو نندازه اون هفته ای که میخوابیم برگردیم خونه هامون ، بعد برامون ناز کرد ! منم خوشم نمیاد بیشتر براش توضیح بدم و اونم هب ناز کنه و یه حالت خواهشی و اصراری بیش ز حد پیش بیاد ! دوبار بهش گفتم و دیدم گوش نمیده ، اصرار نکردم ! بچه های دگ موندن باهاش حرف زدن ولی قبول نکرده بود ! 

نماینده مون که دید عصبانی شدم .. گف من حلش میکنم بعدا! تو برو 

واقعا ناز کردن الکیش عصبانیم کرده بود ، دلیل منطقی نداشت واقعا و براش هم هیچ فرقی نمیکنه کی و کجا !

دگ هم باهاش حرف نمیزنم ... اگه نماینده مون تونست حلش کنه که هیچ اگه نه ... کمتر میرم تعطیلات مهم نیست ! بهتر از اینه که سه ساعت منتشو بکشم :)))


...

نشستیم با بچه ها داریم گزارش کار مینویسیم ... استاده به شوخی یا جدی که ما نفهمیدیم آخرش کدومگفته 20 صفحه پاور درست کنین واسه ی مبحث تراز کردن دوربین تئودولیت ://// بییییست صفههههههه خودشم:///// 

ما هم ب شوخی گرفتیم و عکس هایی با دوربین که خودمونم هستیم رو گذاشتیم تو پاور:|||  خیلی شیک و مجلسی !!

باهاش شوخی داریم کلا  دو حالت داره یا سرمون میره یا نمیره


و من الله التوفیق :))))