یک شیدای سرخ‌پوست
یک شیدای سرخ‌پوست

یک شیدای سرخ‌پوست

آران

من و آران رو خیلی رویا پردازی ها و علایق تفاهم داریم 

اما یک سری رفتارهایی داره که من شاید تا قبل این ندید میگرفتم اما تصمیم گرفتم ندید نگیرم! ما تفاوت های زیادی هم داریم مثل همه دوستای صمیمی! 

اما من به این نتیجه رسیدم گذشت از برخی رفتارهاش یعنی ندیدن خودم و پاگذاشتن رو شخصیت خودم!! برای همین ارتباطم رو باهاش کم کردم!

بارها بهم گفته بود نمیخواد رابطه مون کمرنگ بشه! منم اون رو دوستی میدیدم که تو خیلی موارد به شدت هم رو درک میکردیم، اما راستش من الان خودم و آرامشم رو انتخاب میکنم و نمیخوام و نمیتونم خشونت و عصبیت رو تحمل کنم! در واقع میتونم تحمل کنم اما نمیخوام به خودم و روانم آسیب بزنم! نمیتونم کنارش بایستم و کمک کنم آروم تر باشه.. چون اجازه نمیده و سخته! 


حس میکنم من فرشته نجات نیستم! مسئولیتی ندارم!! نکه نخواسته باشم یا تلاش نکرده باشم اما بیشتر از این نمیخوام بجنگم!!!

آدما آسیب میبینن. .. زخم های شدیدی برمیدارن! اما فکر نمیکنم تا خودشون نخوان یا وقتش نرسه بشه براشون مرحمی دوخت :) 

کاش وقتش برامون زودتر برسه تا راحت بشیم تا مدت بیشتری از عمرمون رو راحت باشیم :) 


دلم نمیخواد حس کنه طرد شده و بنظرم الان که دارم با این شیوه پیش میرم خودش هم واقعه که اشتباه میکنه و اینجوری شاید این حس رو نداشته باشه :)

عمیقا براش و برا خودم آرامش آرزو میکنم ...

دغدغه یک کنکوری! 9

کردها رو خیلی دوست دارم، یک مهربونی و اتحاد خاصی دارند، 

توی خوابگاه هم اکثرشون روزه  میگیرند.‌

درسته که اخلاق فرهنگی زیادی باهاشون حس میکنم اما بین خودشون و به طور کلی چهره مثبت و قشنگی دارند تو ذهنم :))

امروز دیدم یک اتاقی قبل افطار برا خودشون شام درست کرده و توی اتاق هم سفره افطار پهن بود... من که روزه نمیگیرم یهو دیدم عع سفره افطار!!! کلا برام یک حس قدیمی تازه شد... خوشحالم که آنقدر معتقد هستند و واجبات دینی شونو به جا میارن :)))


×یک چیزهایی که از کردها همیشه دیدم رو اینجا مینویسم :) 


اینکه هرگز هرگز هرگز به زمان غیر مادری صحبت میکنند... مگر خیلی مجبور باشند! این یکم آزاردهنده است اگر تو جمعشون باشی و متوجه نشی چی میگن.

بیشترشون ترجیحشون اینه با هم زبون خودشون هم‌اتاق باشند.

اعضای اتاقی که بچه‌هاش کرد هستند خورد و خوراک هاشون باهمه و خوب با هم مچ میشن :) 

آدمهای راحتی هستند، کم دیدم یکیشون خودشو بگیره! 

همیشه بزرگترین کتری روی گاز برای یک اتاقه که بچه‌هاش کردِ!

فکر کنم لازم‌نیست بگم که چقدر با معرفت هستند و اگر ازشون چیزی بخوای با جون و دل بهت کمک میکنند.



...

کلی دوست کرد دارررم :)) خوشحالم که اینطوره... ینی تونستم با افراد با فرهنگ خیلی متفاوت اوکی بشم و حتی دوستی‌ای شکل بگیره که وقتی هم و دیدیم کلی صحبت کنیم :))


...

آران همچنان رفتارهاش آزار دهنده است و منم چوب خط درک کردنم پر شده :) احتمالا تصمیمی که برای خیلی از دوستام گرفتم و براش بگیرم و خودم و زیاد تحت فشار نگذارم :) مثل خیلی از دوستای قبلیم.


...

امروز سر کلاس طرح حسابی کار کردیم :)) چسبید! بعد مدت‌ها :)


...

برای کنکورم ولی کاری نکردم!


...

کتاب چای نعنا منصور ضابطیان رو دارم میخونم :) کتاب خوبیه... اما نه عالی :)

اولین سفرنامه‌ای هست که دارم میخونم :) و خوشحالم :))


دغدغه یک کنکوری! 8

تا حالا ندیدم و نخوندم کسی از دوستای نزدیکش خسته بشه!!!

اما من الان مینویسم!

شایدم اصلا صمیمی نیستیم! اصلا تعریف صمیمی بودن چیه؟؟ دو تا دوست صمیمی یعنی چی؟؟

واقعا یک موقع هایی حس میکنم مطلوب من نیستند یآ من آنقدری صبر و تحمل یک سری ویژگی ها رو ندارم!!


وای از آران! غنچه و ...

...


اونروز استاده داشت میگفت انسان سه بار میتونه بمیره! که  تو دوتاش انتخاب با خودشه!

مرگ اول وقتیه که ازدواج میکنه

دومی وقتیه که بچه دار میشه

سومی هم وقتیه که کلا از دنیا میره


خب من واقعا یکی از رویاهام بچه دار شدنه! اما محدود شدن هم منو میترسونه! 

انتخاب برای ازدواج که دگ جای خود داره... اونم با این وضعیت جامعه!!! 


شاید شانس ازدواج و حتی اشتباه کردنشو به خودم بدم امآ انتخاب بین مادر شدن یا نشدن برام سخته!!


اینا همه در حالیه که دوست دارم ۴ تا بچه یا بیشتر داشته باشم :/

شما فکر کن آدم رویاهام که ۴ تا بچه داره حالا بهش بگی نه اصلا بچه ای در کار نیست!!! 

نمیدونم خلاصه تصمیم واضحی ندارم!


...

راستی یک دوستی هم داریم خدای آه و ناله! امروز یهو وسط آه و ناله هاش گفتم اَه فردوس بسه!!!! 

شما باشید چکار میکنین!؟؟؟ 

تصمیم دارم بهش بگم وقتی پیش منی آه و ناله نکن حوصله ندارم!! شاید ناراحت شه، قهر کنه ولی برام مهم نیست! در واقع حوصله شو ندارم!! 


قبلا سریع به این فکر میکردم که ممکنه ایراد از‌ من باشه اما میبینم این چند سال هم خیلی صبوری کردم و کردیم همگی واقعا :)


....

فکر کنم قبلا هم اینجا نوشته بودم که خیلی نگاه حسادتی بقیه رو دیدم و حس کردم! 

چقدرررر بده واقعا؟؟؟!!!! 

راستیتش من آدم تو خوابگاه نشستن  و خوابیدن و هعی با گوشی ور رفتن نیستم! یعنی این آخری رو بودم ولی الان ارضام نمیکنه! 

دلم میخواد برم سمت علایقم،‌ همزمان که کنکور و میخونم کتاب هم میخونم جدیدا! هفته گذشته دو تا کتاب خوندم! الان دگ اینکه به صفحه گوشی نگاه بکنم و دوست ندارم ینی دگ حس خواستی رو درم ارضا نمیکنه... 

از طرفی آدم نسبتا اجتماعی هستم تنها بودن طولانی مدت مطلوبم نیست اما بی هدف بیرون رفتن هم حالم رو رو به راه نمیکنه! 

دلم میخواد دوستایی داشته باشم که روی یک موضوعی دغدغه داشته باشن، دغدغه جامعه! سلامتی! تاریخ! حیوان! انسان و کلا دغدغه داشته باشن...


کسی که به فکر عمل دماغ یا مدل مانتو هست رو دوست ندارم... نکه بدم بیاد ازشون، نه! اما من دوست دارم اطرافیانم خیلی عمیق تر فکر کنن و کمک کنن من هم عمیق‌تر باشم :) 

حالا که هم اتاقی هام یک رفتارهایی از من میبینن هعی عع؟؟ اره؟؟ چطور حوصله داری و ... ؟؟ میکنن! اینا میره رو مخم! 

دلم میخواد بهشون بگم همش میخوابی که چی؟؟ هدفت از خواب یا بعدش چیه؟؟ یک حرکتی یک کاری خب!!!! 

حس مستاصل بودن و خنثی بودنشون به من منتقل میشه! و چقدر سخته بتونی به مدت طولانی خودت رو توی اون سطح انرژی اولیه ات نگر داری :))

وقتی با بچه‌ها برای هم تولد میگیریم اینا با تعجب میگن بابا چه حوصله ای! در این مواقع دلم‌ میخواد یک سیلی به صورتشون بزنم بلکه به خودشون اومدن و از خواب و کرختی بیدار شدن!!!


چندین بار هم بهشون گفتم خسته نمیشید انقدر هر رو هر روز بعد دانشگاه میپرین رو تختتون و میخوابین؟؟؟ میگن بابا خیلی خسته میشیم!! 

دگ بدنشون عادت کرده! زندگی حول خواب میچرخه!!!! 

کی حرص خوردن من تموم میشه؟! کی اینآ تمومش میکنن؟! 


من خودمم شاید یک موقع اینطور بودم اما عمیقا یادم نمیاد و اینکه همش به فکر دانشگاه و همکلاسی و غذا و خواب باشی عصبیم میکنه!!! 



 

قبلا گفتم؟؟ 

دقیق مطمئن نیستم! 

خیلی از آدما میخوان بهم ثابت کنن پرفکتن!  عالین!  خوبن! 

مثلا آران حتی عصبی هم میشه در حال اثبات! 

یا یکی خجالت میکشه یک حسش  و بهم بگه!!! چرا واقعا؟؟


انگار من چند سال ازشون بزرگ ترم؟! یا اگه پیش من عالی نباشن چی میشه!! 

خودم بدم میاد که اینطورن! که‌میترسن که بفهمم خوب نیستن و طبق ایده آل های من نیستن! اما من کامل متوجه ام... هر چند به روی خودم نمیارم!

من اما انتظار ندارم اونها همه چی تموم باشن ... اما خودشون این عذاب و به خودشون میدن و منم واقعا خوشم نمیاد این حجم از حساسیت برا اینکه خودت رو ثابت کنی!!!


راهکار خاصی ندارم و واقعا براشون متاسفم!!! 

نمیدونم شاید من خیلی شخصیت راحتی دارم که جلو بقیه سعی نمیکنم خودم و پرفکت نشون بدم!

واقعا رو مخمه!!


درس زندگی در خوابگاه ><

خوابگاه جای جالبیه... پر از فرصت برای تجربه کردنه!!

هررر چند من از محیطش و امکاناتش و اینها راضی نیستم و فکر میکنم هنوزم عادت نکردم بهش!


پیش دوستام خدای حریم خصوصی و اینام .. اما انگار خودم امروز به حریم یکی تعرض کردم و اونم با این جمله که بهتره سرت تو کار خودت باشه دهنم رو آسفالت کرد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


حس الانم پشیمونیه! که چرا به پر وپاش پیچیدم! ولی در مجموع تلنگر خوبی هم بود که یادم بمونه سرم تو کار خودم باشه.. وقتی خودم انقدر به حریم خودم اهمیت میدم، یادم باشه دیگران هم همین انتظار و از من دارن :))))))))

خوبه و گاها آدم به این تلنگر ها احتیاج داره! کار خوابگاستااا