یک شیدای سرخ‌پوست
یک شیدای سرخ‌پوست

یک شیدای سرخ‌پوست

تابستان خود را چگونه میگذرانید؟؟

یک تصمیم متفاوت یا دید متفاوتی که برای تابستون امسال دارم اینه‌که خودم و از قید این کلاس و اون کلاس راحت کنم ! 

کارای لذت بخش‌تری هست ، درسته‌که کلاس هم خوبه اما الان چیزی نیست که ازش لذت ببرم پس فعلا بیخیالشم!


خیلی جدی‌تر دارم راجع به گیاه‌خواری مطالعه میکنم و شاید همین روزا یک دوره یک‌ماهه رو شروع کنم! 


شرلوک میبینم :)))


راجع به طراحی اتاق سرچ میکنم که به یک نتیجه و ایده برسم و تو اتاق خودمون پیاده‌اش کنم !! 


ها یک چیز دگ که انجام میدم ، جدید خیلی پیج آدمایی که مهاجرت کردن میخونم ؛ چیزی که هست همه شاد و خوشحال و مسرورن خداروشکر :))) اما من نیاز دارم از سختی و دغدغه ها بکن که خب از اونجایی که همه مثبت اندیش ان چیز زیادی راجع به این چیزها نمیگن! 


 از آران بگم که رفته جلوی موهاشو کوتاه کرده و میخواد بنفش رنگش کنه ، از اینور من خیلی تشویقش میکنم و مطمئنم که عالی میشه و خیلی بهش میاد از طرف دیگر خانواده‌اش بخاطر  اون مدلی کوتاه کردن جلوی موهاش هم بهش گیر دادن  

شدیم دو قطب مقابل که آران از من انرژی میگیره و با اون بحث میکنه -_____- بهش گفتم که اصلا مهم نیست اونا چه قالبی و دوست دارن ، درست مثل من که وقتی گفتم میخوام گیاه خواری شروع کنم مامانم کلی خندید و رفت سراغ دغدغه هایی که قراره برام ایجاد کنه اما مثل حرف های خانواده آران این حرف ها مهم نیست و من بالاخره راه خودم خواهم رفت! شاید مجبور بشم علارغم علاقه ام آشپزی کنم برای خودم اما این کارو میکنم تا خودم و به خودم ثابت کنم :)


نکته‌ی دگ ای که هست حناست  به طراحی‌هایی که با حنا روی دست میکشن هم علاقه‌مند شدم و دنبال طرحی هستم تا عاشقم  کنه و برم یک سالنی تا برام عملی کنه (آیکون رقص) 

یادمه نوروز ۹۰ که رفته بودیم بندرعباس اولین بار اونجا این طرح هارو دست خانوما دیدم و جز جالب بودن هیچ حس دگ ای بهشون نداشتم اما الان دلم میخواد امتحان کنم!! 


و نکته بعدی داشتن یک خالکوبی خفن روی کتفم یا مچ دستم هست ، این دو جا جذابن نههه؟؟ 

البته این ایده در حد وسوسه است و هیچ تحقیق راجع ضرر و زیان  و منفعت خالکوبی نداشتم ! فقط میدونم خالکوبی های روی دست مامان‌بزرگم بخاطر تسکین یکسری درد بوده دگ تا همین حد مطلعم تا ببینیم چی میشه *______*



مرسی همگییییییی 

322-

مامان یک خاله داره بسیاااار باحال و بامزه و دوست داشتنی  

وقتی باهاش میشینی هی برات حرف میزنه ، آمار همه رو هم داره همممههههه ! تاریخ ها هم دقیق یادش هست :))))

به کسی هم مجال صحبت نمیده هاااا هر نیم ساعت هم یک سیگار روشن میکنه و همراه با سیگار برات حرف میزنه 

بسیاااار هم مهربون و تیزه و البته حساس نباید بهش بگی مادرجان یک لحظه صبر کن یک چیزی بگم‌ ، گفتن همانا و ناراحت شدن همانا -_______- 

البته واسه همه هم آنقدر حرف نمیزنه‌ها واسه کسایی که خیلی دوسشون داره اینکارو میکنه :) مثلا مامان منو خیلی دوست داره و همیشه که میریم پیششون فقط اون حرف میزنه مامان میگه بعله :/ 

امروز بصورت خیلی چیزی از حرف زدن زیادشون خندم گرفته بود :||  


سر آخر صورتم رو میبوسه میگه اینم از طرف ندالhttp://79681.blogsky.com/1395/03/18/post-200/ندال- 

321-

عاغا دلم برای بلاگری تنگ شده خب!!!

واسه روزهای لینک کردن دوستای بلاگرم و اینجوری معرفی کردن به خواننده های وبلاگم!

داشتم لینک شده های وبلاگ بلاگفام رو نگاه میکردم وااااای خدا حدود ۳۰ تا لینک بود  چطور میتونستم ۳۰ تا وب رو چک کنم ؟؟ 

بگذریم :)

از خودم بکم که از این ترمم راضی بودم از هم از خوابگاه ، هم از دوستان و هم هم گروهی ها! راضیم چون قبل تر سخت ترش رو دیدم :))

خب ۴ واحدم اوفتادم :)) ۲ واحد واسه غیبت های زیادم تو درس سراسر مزخرف قانون اساسی ج.....من. ..هوری  اس....لامی که حذفم کردن و بهم صفر دادن (صفر دادن - صفر نشدم )! و دو واحد هم که نخوندم امتحانش رو و افتادم ! نخوندم دلیل داشت ولی بیخیال !! 

ترم دوست داشتنی ای بود واسه طرح۱ و نمره اش بینهایت خوشحالم الان :))) 

 از دانشگاه که بگذریم میرسیم به کارای ریز تر راستش شب ها تا نت سر میکنم ، راجع به چیزهایی که به گوشم خورده و فرصت نشده بخونم راجع بهشون! خیییلییییییییی خوبه و حس خوبی بهم میده این کار و حس میکنم بیهوده نگذشت اون تایمم! 


از سینا دوست اینستاگرامیم یاد گرفتم خودم و رها کنم آزاد تر فکر کنم رها تر باشم ، نمیدونم کسی منظورم رو میفهمه یا نه اما این همه‌ی چیزیه که وقتی گیر میکنم پناه میبرم بهش و اتفاقا آرامش هم داره برام ! 


از وقتی دانشگاه رفتم تغییر رو در خودم حس کردم و این رو به فال نیک میگیرم و هیچ حس نمیکنم وای چه بد که عوض شدم  اتفاقن دوسش دارم چون خیلی از قالب ها درم شکسته شده و بنظرم اینجوری دنیارو بهتر و بیشتر درک میکنم!

یاد گرفتم هرچند ادما باهام هم عقیده نباشن اما بپذیرمشون ، چون در غیر این صورت تنهایی مهمون دل میشه و این خودش شروع یک عذابه!! 


برنامه‌ی اصلیم برای تابستون مطالعه و ریلکس کردن هست .... یا بهتره بکم آرااااامشششش ... با مطالعه خیلی حس خوب میگیرم :))


خواهری بزرگ شده ، سرکش شده و منم مثل خودش آنقدر بچه‌ام که هی باهاش بحثم میشه ... واقعا هنوز باورم نشده که اون دگ به حرفام گوش نمیده!!!

واقعا چطور بعضی ها زود ازدواج میکنن ینی سن منِ ۲۰ ساله ازدواج میکنن و سال بعدم بچه دار میشن و بقیه ماجرا ؟؟؟ چطور اون بچه رو بزرگ میکنن؟؟ چطور بلدن با همسرشون درست رفتار کنن؟؟؟ وای من اصلا چنین توانایی رو در خودم نمیبینم ، البته که شاید من خیلی اینجوریم و خیلیا از پسش برمیان که آفررررین بهشون :))


واسه تابستون برنامه هایی  مثل تیک زدن برنامه های فانتزی توی ذهنمم دارم یا مقابله و مطالعه راجع به ترس هام !! 


یک چیز دگ که خیلی ذهنم رو به خودش درگیر کرده کار هست! 

کاااااار !! نمیدونم اما خیلی علاقه مند شدم بهش و حس خوبی که پولی که بابام بهم میده ندارم ، یک حس عذاب وجدان .... 

دونستن همیشه استاندارد های آدم و بالا میبره! مثلا اینکه میدونم الیسا داره کار میکنه تا خودش خرج خودش رو دربیاره به شدت تحریکم میکنه تا منم یک کاری جور کنم یا پسر یکی‌از فامیلا یا رفیقش ساندویچی زده و دارن کار میکنن و.... 

خلاصه این فکر هم توی مغزم هی اینور اونور میره!


به پیشنهاد آران شروع کردم دارم شرلوک هولمز میبینم واقعا حدس و تشخیصاش منو به وجد میاره و از شوق کلی بهش میخندم 


فعلا همینا ... تااا بعد