یک شیدای سرخ‌پوست
یک شیدای سرخ‌پوست

یک شیدای سرخ‌پوست

نمایشگاه کار

چند وقت بود پیگیر نمایشگاه کار دانشگاه تهران بودم..

زد و این وضعیت تهران و درگیری و اینا به وجود اومد

نمایشگاه سه شنبه و چهارشنبه بود 


انقدر خبرهای بگیر و ببند و شلیک و کشتن شنیده بودم که زنگ زدم به خاله ام و گفتم چخبره اونجا؟ اونم بعد توضیح و تفسیرها گفت نیا به هیچ عنوان، اینجا همه چیز مبهمه و در گرفتن و بردن و کتک به هیچکس رحم و مروت ندارن و ممکنه الکی الکی دردسر درست شه برات!!!

سه شنبه هم با مامانم اینا حرف زدم و اونام توصیه اکید که به هیچ عنوان بیرون نرو، تهران رفتن که هیچی!!!! 


سه شنبه نرفتم تهران و کلاس دانشگام و رفتم!! بعد دیدم اگر  چهازشنبه هم نرم نمیشه و باید برم بنابراین به ندای درون لبیک گفتم و دیروز صب تهران بودم! 

نمایشگاه تو دانشکده مدیرت بود! 

من بیشتر میخواستم توی کارگاه هاش شرکت کنم و ببینم رویکرد شرکت ها چیه و یکم رفتار سازمانی ببینم! شرکت‌هایی که شرکت کرده بودن هیچکدوم حیطه کاری مرتبط با رشته من رو نداشتن! 

اول که رسیدم رفتم یک کارگاه رزومه نویسی بعد از اون هم یک کارگاه تعیین مسیر شغلی دایر بود که اونم حضور داشتم که به لحاظ محتوا برای من تکراری بود و مثل قبلی تازگی نداشت برام!

توی کارگاه رزومه نویسی بهمون گفتن میخوایم از ۵۰ نفر مصاحبه شبیه سازی شده بگیریم هر کسی مایل هست شرکت کنه در آخر بهش بازخورد خواهیم داد :))

چی از این بهتر؟؟؟؟ 

ثبت نام کردم و برای نزدیکای ساعت ۱ بهم وقت دادن، همون حدودا رفتم برای مصاحبه و منتظر بودم پشت در!

بالاخره رفتم داخل و یک آقایی اومده بود دم در استقبالم، مصاحبه کننده‌ام هم همون بود! 

رو دوتا میز راحتی رو برو ی هم نشستیم ! برگه‌ی رزومه ام رو بهش دادم و شروع کرد به خوندن! گفت شماره تلفنت رنده :/  

بعد یکم خوندن هم تکیه داد به صندلی و گفت از سوابق کاری و تحصیلیت بگو! 

منم گفتم و بعد هم سوالاتی در مورد اینکه بزرگترین موفقیتم تو زندگیم چی بوده؟ چرا فکر میکنم منو باید استخدام کنن؟! انگلیسی چقدر بلدم؟ انگلیسی صحبت بکنم. نقاط ضعف و قوت خودم رو در چی میبینم؟ فکر میکنم توی گروه یک عضو موثرم یا یک رهبر خوب؟ بزرگترین هدفت چیه؟ و... ازم پرسید.

در آخر هم بهم بازخورد داد

اولش گفت ارتباط چشمی خوبی با مخاطبت برقرار نمیکردی! گفت من طول مصاحبه فقط داشتم به تو نگاه میکردم اما تو نه خیلی به اینور اونور نگاه میکردی! بهم گفت خیلی راحت بودی و حس نکردم که استرس داری اگر هم داشتی و درونی بود خیلی خوب مدیریتش کردی و اصلا مشخص نبود :) گفت مدل حرف زدنت خیلی راحت بود و حس نکردم که میخوای چیزی رو از من پنهان کنی :) میگفت وقتی ازت پرسیدم بزرگترین هدفت چیه انتظار داشتم یک چیز واضح و مشخص بشنوم! وقتی ازت پرسیدم نقاط قوتت یا ضعفت چیه میخواستم صفت برام بکار ببری توضیح و تفسیر نهه!! گفت زبانت اوکیه بود!! موفقیت هات رو خیلی خوب و اوکی گفتی..

گفت وقتی بهت گفتم اینات خوب نیست اونات خوب نیست زود نرو تو فاز دپ همچنان اوکی باش :)))


در آخر هم گفت رزومه ات رو برام بفرست و یک بخشی تو شرکت خودشونو بهم معرفی کرد و گفت میفرستم رزومه ات و برا اونا :)) 


...

بنظر خودم تحربه خیلی خوبی بود:)) وسط صحبت هاش یک جمله بهم گفت که خیلی تو ذهنمه بهم گفت busines is business ! اینکه تو بخوای دنیا جای بهتری باشه اوکی خوبه اما busines is business!!!! 

راست میگه ممکنه رویاهای زیبا داشته باشیم امااا بیزینس ماهیتش چیز دگ‌ای هست.. گره زدن اینها بهم خیلی هنره و سخته :))) 


خوشحالم که رفتم و سالم برگشتم :)))

آبان ۹۸

چند روز پیش داشتم به دوستم میگفتم من دوست ندارم برم برا کشوری وقت و انرژی بگذارم که سیاست‌هاش علیه معیشت مردمیه که سالها کنارشون زندگی کردم!! 

‌.

.

دیروز که بیرون بودم و رفتم یکم قدم بزنم از خودم پرسیدم مگر میخوام تو سیستم اینجا غرق بشم؟؟ دوست دارم؟ 

جوابم منفی بود! چون اینجارم دوست ندارم...

اما تغییر اینجا رو دوست دارم.. دوست دارم در این تغییر سهیم باشم!! 

الان که زیر سایه بابام توی آسایشم همش به این که اگر منم مثل میلیون ها نفر دگ بودم این شب ها رو چطور سپری میکردم؟؟ منم خشمم رو با آتیش زدن تخلیه میکردم؟؟ یا با فریاد؟؟؟


چرا الان میترسم برم داد بزنم!!! 

همه ما بیرون نمیریم چون میترسیم، چون به این مدیریت بی ثبات اعتماد نداریم؟؟ از انگ خوردن به خودمون میترسیم!! 

ترسی که به حق هست اما قطعا یک حدی داره و واقعا امیدوارم یک حدی داشته باشه!!!!

معلوم نیست اگر زیر سایه آسایش بابام نبودم الان من کجا بودم!! امشب برنامه ام چی بود!!