یک شیدای سرخ‌پوست
یک شیدای سرخ‌پوست

یک شیدای سرخ‌پوست

-_-

دیشب سه تایی با بچه های اتاق رو بروی هم نشسته بودیم، من روی تختم و سیما و فاطمه رو زمین ؛ سیما بعدا سرش و گذاشت رو پاهای فاطمه و دراز کشید. 

بحث از مچ گیری های حراست بود. من داستان کوه رفتنمون رو گفتم و اونا هم از شک زده شدنشون وقتی فهمیدن حراست حتی اسم دوست پسراشونو میدونه در حالی که دوستآشون اصلا برای این دانشگاه نیستن!! اونا به خودشون خاک تو سرم میگفتن و میگفتن عمرا ما جایی استخدام نمیشیم بعد منم دلداریشون میدادم که اسیر نشدن تو سیستمی که خودت و نمیخواد و شخصیت غیرواقعیتو میخواد که نگرانی نداره اتفاقا خیلی هممممممم خوبه! !! 

 بین صحبت ها فاطی گفت سرم داره گیج میره، منم به خودم توجه کردم دیدم عارهمه منم همچین حسی دارم، سیما که رو زمین دراز کشیده بود گفت بچه ها زلزله است . این دو تا پریدن رو تخت، گفتن شیدا پاشو بیا، منم رفتم پیشوون ، زمین همچنان میلرزید، فاطمه گفت بریم بیرون سیما میگفت نه تموم میشه الان، من گفتم بیاین بریم بیرون در اتاق و که باز کردیم موج دانشجو بود که به سمت در خروجی حرکت میکرد. من دمپاییمو پوشیدم و رفتیم سمت در ، حدود ۱۰۰ نفر تو حیاط بودن و مام بی برخورد و هل دادن رفتیم بیرون. 

بچه ها دست و پاشون میلرزید من بهشون میگفتم چیزی نیست نترسید. گفتم بیاین از ساختمون فاصله بگیریم و رفتیم دور تر ، فاطمه شروع کرده بود به گریه و میگفت وای مامانم اینا، یک ترسی هم به تن من انداخت، بهش گفتم صبر کن یکم بگذره بعدا بهشون زنگ میزنی، سیما هم مدام دستش رو نشونم میداد و میگفت میلرزه. دستم اونم گرفتم گفتم نترس تموم شده. 

نمیدونم چرا پسر شجاع شده بودم ولی شده بودم دگ! !!

یکم گذشت فاطمه شروع کرده به زنگ زدن به خانواده اش، سیما هم همین طور. منم رفتم زنگ زدم به خونه، اونا خدارو شکر چیزی متوجه نشده بودن، حدود ۲۰ دیقه با بابا صحبت کردم ولی از جمع شدن بچه ها تو حیاط و چرایی سر و صدا چیزی بهش نگفتم 

بعدم قطع کردیم و رفتم پیش بچه ها و یکم که قدم زدیم برگشتیم اتاق، بچه ها همچنان بیرون بودن ولی دگ هوا سرد بود برگشتیم، توی سالن بچه های طبقه چهار نشسته بودن بهشون گفتیم بیاین اتاق ما ، اونا از ترسشون نمیرفتن بالا. 

یکم اومدن اتاق ما نشستن و بعدش رفتن. 

شب رو هم با کاپشن خوابیدیم و جیبامونو پر کردیم از بیسکویت و خرما و آجیل -_- 

شب و آروم خوابیدیم خدارو شکر 

فعلا هم همچی امن و امانه :))


خدا صبر بده به همه کسایی که عزیزاشونو از دست دادن.



جبرِ شکم

هوا سرد تر شده و من عاشق این سرمام :))

پرانرژیم میکنه :)))


مامان مدام بهم میگه که برم آزمایش خون بدم، نگران رژیم غذایی جدیدمه، درکش میکنم. 

برای راحت شدن خیال خودم و خودش هم که شده بزودی این کارو خواهم کرد. 

اینجا تو دانشگاه یک درمانگاهی هست که چندتا دکتر و متخصص داره میرم همونجا به دکتره میگم برام آزمایش بنویسه.  


...

یک استاد برای درس حمل و نقل شهری‌مون داریم که دوستش دارم، از گروه عمران میاد ، معلومه از اون عقده‌ای هاش نیس. 

میگن تو اروپا درس خونده، اطلاعات فرا منطقه ایش هم خوبه، انگلیسی هم فووولللل -_- 

اون کتابه که ازش تدریس میکنه انگلیشه و میگه ترجمه اش رو دوست ندارم -_______- 

بعضی اصطلاحارم به ما انگلیس میگه -_- 

اولاش یکم با کلاس ما مشکل داشت و با روحیات شاد ما آشنا نبود ولی حالا اوکی شده و پا به پای ما شوخی میکنه و میخنده  

من تدریسش رو دوست دارم و میتونم باهاش ارتباط بگیرم، چون کار دگ‌ای جز درسش باهات نداره و مثل بعضی از استادا مدام در حال آنالیز اعتقادی و رفتاری دانشجو نیست :))


...

دیروز نهار قیمه گیاهی پختم ، عالییییییی شده بود ، همچییش عاااالیییییی بود :))) سیب زمینی های کنارش هم بد چسبیییید :))))

انگار دارم کدبانو میشم

البته بهتره یادآور بشم یک موجود متنفر از آشپزی بودم :/// 

دگ ببین جبر چه میکنه با آدم دیگه!!!!


:)


360-

داریم نقشه تولید میکنیم، به ثنا میگم برو پیش بچه‌ها رنگ نقشه ها رو اوکی کن بیا، میگه شیدا خودت که میدونی انتخاب رنگ کار خودته، ما هرچی هم بزنیم میای میگی این نه -_- پس از اول خودت برو سر وقتش -___- 

من: پوکر :/// 


...

یکی از هم‌کلاسی‌ها : بچه های کاراری طرحتون رو تموم کردین؟؟

ثنا: اره فقط یک کوچولو مونده.

هم کلاسی : عووووووو، چه مهندسای آن‌تایمیییی

من: ما همیشه زود تموم میکنیم ولی تا آخرشب همش میگیم بزار اینجاشو اینجوری کنیم ، اونجاشو انجوری -_- 

هم‌کلاسی: میدونم دگ حساسیت های شیدا ست اینا

من: نههعععععع 

هم‌کلاسی: نه میدونم دگ همگروه شدم باهات دگ 

همه: 

من: پوکر :////


...

به شدت این قضایا و اتفاقات مشابه‌اش رو تکذیب میکنم 



زندگی یک گیاه‌خوار در خوابگاه

نمیدونم چطور شروع کنم این موضوع رو؛ از اولین چیزهایی که به ذهنم میرسه میگم!

خب من قبل از اینکه بیام خوابگاه با خودم بی رو دروایستی و صادقانه صحبت کردم و گفتم میدونم که گاهی ممکنه سخت باشه اما نباید سخت بگیرم، مثلا یک روزی اصلا حوصله نداشته باشم و در کنارش هیچ غذایی هم نداشته باشم در چنین شرایطی نیام این گشنه بودن رو هم به غم هام اضافه کنم و بیشتر خودم و ناراحت کنم خیلی راحت میتونم نون و پنیر و گوجه بخورم یا حتی اگه گوجه نباشه نون و پنیر که هست! پنیر هم نباشه نون که هست، نونم نباشه دو تا تیکه میوه که هست؟؟؟ خوردن همین یک تیکه غذا میتونه عصبانیت یا دل مشغولی آدم و کم کنه یا کلا از بین ببره! 

این راهی هست که خودم انتخاب کردم و فکر میکنم کسی که میتونه بیشترین کمک رو بهم بکنه خودم هستم خودم بهتر میتونم آرامش رو به خودم یادآوری کنم یا سلامت و فکر آزاد رو.

از گفت و گوهای درونی که بگذریم میرسیم به نحوه مدیریت کارهای دانشگاه و پخت و پز و گردش و تفریح با دوستان :)

خب باید بگم من و دوستانم خیلی خوش گذرون و اهل بیرون رفتنیم و مقدار زیادی از ماهانه ای که از بابام میگیرم صرف گردش هام میشه و خب بعد از گیاه‌خواری الویت خرج‌های من خریدهای تغذیه ای شده و بعد خرج های دانشگاه .

من معمولا شب ها بعد از برگشتن از گردش و تفریح یا دانشگاه شروع به آشپزی میکنم و برای دو یا سه وعده غذا درست میکنم، این کار و میکنم تا تو زمانم صرفه جویی بشه و حالا نیاز نباشه برای هر وعده جداگانه وقت بزارم! 

میدونم غذای گرم شده مضرات خاص خودش رو داره ولی من با توجه به محدودیت هام این راه رو انتخاب کردم و با بالا پایین کردن شرایطم دیدم سایر راه ها میتونه به جوانب بیشتری از زندگیم لطمه بزنه، شاید مشغله‌های زندگیم و جور دیگری بود  برای هر وعده اش زمان جدایی برای آشپزی میگذاشتم. 


راجع به چی پختن باید بگم من همچی میخورم و میپزم جز گوشت.

انواع خورشت و خوراک و کوکو بدون گوشت. 

تا حالا قرمه سبزی و قیمه و خورشت آلو بدون گوشت پختم که عالی شدن . از کوکوهای گیاهی ولی فقط کوکو سیب زمینی معمولی خودمان رو خوردم و بس ولی خب میشه کوکوی سبزی و عدس و لوبیا سبز هم پخت. 

راجع به سوپ هم باید بگم من همیشه سوپ و بدون آب گوشت درست میکردم ولی از اون عصاره مرغ و اینا بهش میزدم که یکم تو مزه اش تغییر ایجاد میکرد. 


راجع به جایگزین ها باید بگم من سعی میکنم روزانه ۴واحد میوه مصرف کنم یا در هفته حتما یک کاسه نسبتا بزرگ آجیل و بخورم (زود جوش میزنم بخاطر همین کمتر از توصیه مشاور تغذیه مغز مصرف میکنم ) بجای گوشت توی خورشت ها قارچ میریزم یا فلفل دلمه ای بیشتر استفاده میکنم و بجای گوشت چرخ کرده هم سویا میزنم یا کلا نمیزنم. 

در هفته یا ده روز حتما یک بار عدس پلو یا عدسی درست میکنم.


حالا درست یا غلط من فکر میکنم خودم بهتر میتونم نیاز های بدنم رو تشخیص بدم‌ و متناسب با میلم دز تغذیه ایه مشاور تغذیه رم رو تغییر میدم و اما حواسم هست که ازش زیاد فاصله نگیرم. 


فعلا همینا اگه بازم چیزی یادم افتاد ی. برای کسی سوال بود  اضافه میکنم :))))


" @boshghabesabz " بشقاب سبز آدرس کانال آشپزی گیاهی هست که اونجا میتونین رسپی غذاهای گیاهی زیادی رو ببینید.




اندر احوالات ماه اول ترم ۵

خیلی وقته ننوشتم :) 


از حس حال این روزها باید که کارهای طرح۲ با استاد "عین" هست، و همون‌طور که انتظارش داشتم زیاد باهامون حال نمیکنه؛ بخصوص با من  خب متقابله! 

من با معیارهای دانشجوی دوست داشتنیش خیلی فرق دارم، من دوست دارم همه اموراتم رو بهم روش خودم انجام بدم یا تمارض و دستمال‌کشی نکنم اما خب آون میگه هرطور من میگم اونطور باید باشید :/ اینجوریه که شرمنده اش میشم. در کل به لحاظ تخصصی در رشته خودش استاد خوبیه و من منکر این قضیه نیستم :)))


برای درس gis با استاد "نون" داریم و مثل همیشه از جو کلاسش راضی هستم و البته تدریسش :)) البته خودم قبلا با این سیستم کار کردم و آشنایی دارم و خب همینم کمک میکنه :)) 


برای درس بوم‌شناسی و ارزیابی توان محیط زیست یک استاد خانم مهربان داریم :))) درسته که گاهی حرفاش رو قبول ندارم اما خب درس دادنش رو دوست دارم :) 


دوباره قانون اساسی ورداشتم  همون‌ درس که ترم پیش استاده حذفم کرد ینیاااا  

خداروشکر دو هفته استاد میره کربلا و نیست :))) ینی خبر بهتر از این نمیشد 


برای بقیه درسا هم مشغله زیادی وجود نداره و خیالم بابتشون راحت بوده و هست :)))


____________________________________________