یک شیدای سرخ‌پوست
یک شیدای سرخ‌پوست

یک شیدای سرخ‌پوست

279-

دکتر حلت تو یکی از پادکس هاش که اسمش هست " نامه ای به دختران سرزمینم" حرفاش حول این محور هستش که آی دخترها قدر خودتون رو بدونین ! شما چنین و چنان ارزشمند هستین ! اما دلم میخواست تو همون پادکس مثل همیشه با شور و هیجان میگفت ، هر کاری دلتون خواست رو انجام بدین ، شمایی که دختر 20 ساله داری مرسی که بودی اما دگ بکش کنار بذار خودش تصمیم بگیره شب کجا باشه ! 


باور کنید با این فکرهای عهد بوقی هیچی تحت کنترل در نمیاد ! 


در این بین یکی بیاد پدر بنده رو ملتفت کنه ، من خودم میدونم کجا برم کجا نرم ! و لازم نیست ایشون تعیین تکلیف کنن من شب کجا میتونم باشم یا نه !!! 

چرا مجبور میکنید آدم ی سری چیز ها رو نگه ! 


من اجازه نمیدم این فکر های بابام محدودم کنه ؛ لازم باشه دگ بهشون نمیگم ! 

مگ دو ساله ام که خوب و بد و نتونم تشخیص بدم ؟! 

اگر هم اشتباهه میخوام تجربه کنم تا به خودم ثابت شه ؛ در غیر این صورت اصلا قبول ندارم و مجبور به کارهای دگ میشم!



تو روخدا یکم از این چهارچوب های مسخره بیایم بیرون ! من خودمم میدونم خطر داره و هزار تا چیز دگ ! اما همه چی خطره ... مگ مثلا منطقیه که بگیم مسافرت نمیریم چون ممکن تو راه تصادف کنیم !!! 

اگر بخواییم اینجوری فکر کنیم ، باید زندگی رو بوسید گذاشت کنار چون فلان کار فلان ریسک رو داره ...

بس کنید بابا تو رو خدا ... 

یکم خودمون فکر کنیم .


:)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد