دکتر حلت تو یکی از پادکس هاش که اسمش هست " نامه ای به دختران سرزمینم" حرفاش حول این محور هستش که آی دخترها قدر خودتون رو بدونین ! شما چنین و چنان ارزشمند هستین ! اما دلم میخواست تو همون پادکس مثل همیشه با شور و هیجان میگفت ، هر کاری دلتون خواست رو انجام بدین ، شمایی که دختر 20 ساله داری مرسی که بودی اما دگ بکش کنار بذار خودش تصمیم بگیره شب کجا باشه !
باور کنید با این فکرهای عهد بوقی هیچی تحت کنترل در نمیاد !
در این بین یکی بیاد پدر بنده رو ملتفت کنه ، من خودم میدونم کجا برم کجا نرم ! و لازم نیست ایشون تعیین تکلیف کنن من شب کجا میتونم باشم یا نه !!!
چرا مجبور میکنید آدم ی سری چیز ها رو نگه !
من اجازه نمیدم این فکر های بابام محدودم کنه ؛ لازم باشه دگ بهشون نمیگم !
مگ دو ساله ام که خوب و بد و نتونم تشخیص بدم ؟!
اگر هم اشتباهه میخوام تجربه کنم تا به خودم ثابت شه ؛ در غیر این صورت اصلا قبول ندارم و مجبور به کارهای دگ میشم!
تو روخدا یکم از این چهارچوب های مسخره بیایم بیرون ! من خودمم میدونم خطر داره و هزار تا چیز دگ ! اما همه چی خطره ... مگ مثلا منطقیه که بگیم مسافرت نمیریم چون ممکن تو راه تصادف کنیم !!!
اگر بخواییم اینجوری فکر کنیم ، باید زندگی رو بوسید گذاشت کنار چون فلان کار فلان ریسک رو داره ...
بس کنید بابا تو رو خدا ...
یکم خودمون فکر کنیم .
:)