یک شیدای سرخ‌پوست
یک شیدای سرخ‌پوست

یک شیدای سرخ‌پوست

279-

به دختر مشهدی جان جانانم پی ام دادم ! 

خب اونا الان چند ساله که شب یلدا رو ایران نیستن و تو این دو سال قشنگ حس شون رو درک کردم که چقدر آدم تو این شبا حضور و گرمای محیط خانواده اش رو میخواد !

بعدم اصلا این دوری ها عادی نمیشه :) ی جور خاصه ...


بهش گفتم قشنگ دارم درکه میکنم که حسی دارین ! منم امسال ممثل شما پیش دوستامم ! بهتون خوش بگذره !!! 

بعدم تاکید کردم فال حافظ یادتون نره ! 


اونم ج داد : الان مامان و بابا پیشمونن و شب قراره بریم خونه ی یکی از دوستآی ایرانیمون

دگ مرده بودم از خنده  ... عمو اینا رفتن پیششون و من خبر دار نبودم  

بعدم نوشت تو خودت فالت و برام بفرست ببینم کی عروس میشی :| 

از اونجایی که من از اون سینگل فور اور ها هستم .... حافظ هم اینو میدونه و تو زمینه های دگ برام اظهار نظر میکنه خوش بختانه ^_^ 

گفتم باشه و فالم براش فرستادم اما بخدا اگه ی درصد به این مسائل اشارکرده باشه ... نامه و اینا داره و ولی من منتظر ی نامه ی دیگه ام :| 

بعد اون میگفت نه منظور اون نامه است ... دگ خلاصه کلی اختلاف پیش اومد بینمون  


از معدود آدماییه که عمیقن دوسش دارم :)

...


جشن شی یلدای دیشب به بهترین شکل ممکن برگذار شد و از شدت خنده و خوشحالی بیهوش شدیم !

 

به تابلو ترین شکل ممکن رفتیم رفاه خرید و اونجا انگشت نمای خاص و عام شدیم از بس دعوا میکردیم سر اینکه چی و چی برداریم یا برنداریم  ... همه جا سلفی گرفتن و بلند بلند حرف زدن ...هزار بار سر ی قفسه رفتن و جا به جا کردن جنسا ... دگ داشتم آب میشدم به شخصه ....

پول خریدا از اونی که فکر میکردیم بیشتر شدو یکی از بچه ها نذاشت ی سری چیزای دگ بخریم ، مام از ترسمون گفتیم باشه ... دونگش زیاد شده بود رد داده بود  شب کلی مسخره اش کردیم سر این خسیس بازی هاش !!


خدا روشکر صاحبخونه دوستم مسیحی هستن گویا و شب و خونه نبودن و درگیر مراسم کریسمس و اینان و خونه نبودن ! مام از فرصت استفاده کردیم ،زدیم ترکوندیم ... صدامون و دوییدنمون تا دو کوچه اونور تر هم میرفت ، فقط در عجبم چطور شد سقف نریخت !! چرا اصن ... ؟؟؟


شب خیلی خوبی بود ! 

:)))


... 

صبح 11.5 بیدار شدم! کلاس صبح رو استاد بزرگوار کنسل کرده بودن و تخت خوابیدیم هممون! بیدار شدم دیدم نوشتن کلاس بعدازظهر هم کنسله! بقول حامد : استاد مرسی که هستی ! خیالمون راحت شد بابا :))


الانم اومدم دانشکده چون نهار داشتم ! نهار و گرفتم که شام بخورم چون صبحونه و نهار و خونه دوست جان بودیم ! 


اومدم حیاط پشتیه دانشکده همونجا که پاتوق همه عاشقاس و نشستم دارم وب آپ میکنم ! هوا سرده و زمین سفیده سفید ! اما ی آرامشی داره ... هیچ جفتی هم اینجا نیست ... فقط خودمم و خودمم ... کلی آدمم زنگ میزنه اما حس جواب دادن ندارم .. فعلا این آرامشه مهم تره .. 


ی دوست دگ ای زنگ زد گفت بیا بریم بیرون باهات حرف دارم ... حالا 4 هم با اون قرار دارم  ... باید سریع برم برسم خوابگاه و لباس عوض کنم و بریم بیرون ... 

 الان دگ ب اندازه کافی یخ زدم رو این نیمکت و دگ پاشم برم :)))


فعلنات ..  شما شی یلدای هود را چگونه گذراندید؟؟؟

؛ )

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد