یک شیدای سرخ‌پوست
یک شیدای سرخ‌پوست

یک شیدای سرخ‌پوست

۳۰۸-

حس میکنم‌ بداخلاق شدم ...‌بد اخلاق که بووودممم ذاتن‌ ولی خودم‌ هیچوقت قبول نمیکردم! این چند روزه استرس اینکه سر گروه بندی های این‌ترم بازم‌ مشکلی پیش میاد یا نه همش با خودم‌ در گیرم ! 

امیدوارم گروه خوبی باشیم ؛ هم طرح هم شناخت هم طراحی شهری و هم‌(احتمالا ) برنامه ریزی شهری گروه بندی شدیم و من ترجیح دادم اعضامون ۴ نفر و نه بیشتر باشه که همه کار کنن !

بچه های کلاس تصمیم گرفتن اعضای گروه ها توی تموم درسا یکی باشه  و خب هر چند من خیلی موافق نبود اما‌ ما هم همین‌کار و کردیم ...

امیدوارم گروه خوبی باشیم ، امیدوارم:))

...

میگم همچینم سنگدل نشدم هاااا ، دلم‌ برا مامانم اینا تنگولیده ، مامانم بیشتر ، اون لپش ، اون‌دستای نرمش ، اون حرف زدنامون ، کلا دگ ؟....

...

امروز الهام رفت خونشون :))) چقدر خوشحال شدم براش ؛ خیلی ماهه لابد توی این چند روز جاش خیلی خالی میشه!

خیلی دوسش دارم ^_____^


نصفه شب خوش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد