یک شیدای سرخ‌پوست
یک شیدای سرخ‌پوست

یک شیدای سرخ‌پوست

321-

عاغا دلم برای بلاگری تنگ شده خب!!!

واسه روزهای لینک کردن دوستای بلاگرم و اینجوری معرفی کردن به خواننده های وبلاگم!

داشتم لینک شده های وبلاگ بلاگفام رو نگاه میکردم وااااای خدا حدود ۳۰ تا لینک بود  چطور میتونستم ۳۰ تا وب رو چک کنم ؟؟ 

بگذریم :)

از خودم بکم که از این ترمم راضی بودم از هم از خوابگاه ، هم از دوستان و هم هم گروهی ها! راضیم چون قبل تر سخت ترش رو دیدم :))

خب ۴ واحدم اوفتادم :)) ۲ واحد واسه غیبت های زیادم تو درس سراسر مزخرف قانون اساسی ج.....من. ..هوری  اس....لامی که حذفم کردن و بهم صفر دادن (صفر دادن - صفر نشدم )! و دو واحد هم که نخوندم امتحانش رو و افتادم ! نخوندم دلیل داشت ولی بیخیال !! 

ترم دوست داشتنی ای بود واسه طرح۱ و نمره اش بینهایت خوشحالم الان :))) 

 از دانشگاه که بگذریم میرسیم به کارای ریز تر راستش شب ها تا نت سر میکنم ، راجع به چیزهایی که به گوشم خورده و فرصت نشده بخونم راجع بهشون! خیییلییییییییی خوبه و حس خوبی بهم میده این کار و حس میکنم بیهوده نگذشت اون تایمم! 


از سینا دوست اینستاگرامیم یاد گرفتم خودم و رها کنم آزاد تر فکر کنم رها تر باشم ، نمیدونم کسی منظورم رو میفهمه یا نه اما این همه‌ی چیزیه که وقتی گیر میکنم پناه میبرم بهش و اتفاقا آرامش هم داره برام ! 


از وقتی دانشگاه رفتم تغییر رو در خودم حس کردم و این رو به فال نیک میگیرم و هیچ حس نمیکنم وای چه بد که عوض شدم  اتفاقن دوسش دارم چون خیلی از قالب ها درم شکسته شده و بنظرم اینجوری دنیارو بهتر و بیشتر درک میکنم!

یاد گرفتم هرچند ادما باهام هم عقیده نباشن اما بپذیرمشون ، چون در غیر این صورت تنهایی مهمون دل میشه و این خودش شروع یک عذابه!! 


برنامه‌ی اصلیم برای تابستون مطالعه و ریلکس کردن هست .... یا بهتره بکم آرااااامشششش ... با مطالعه خیلی حس خوب میگیرم :))


خواهری بزرگ شده ، سرکش شده و منم مثل خودش آنقدر بچه‌ام که هی باهاش بحثم میشه ... واقعا هنوز باورم نشده که اون دگ به حرفام گوش نمیده!!!

واقعا چطور بعضی ها زود ازدواج میکنن ینی سن منِ ۲۰ ساله ازدواج میکنن و سال بعدم بچه دار میشن و بقیه ماجرا ؟؟؟ چطور اون بچه رو بزرگ میکنن؟؟ چطور بلدن با همسرشون درست رفتار کنن؟؟؟ وای من اصلا چنین توانایی رو در خودم نمیبینم ، البته که شاید من خیلی اینجوریم و خیلیا از پسش برمیان که آفررررین بهشون :))


واسه تابستون برنامه هایی  مثل تیک زدن برنامه های فانتزی توی ذهنمم دارم یا مقابله و مطالعه راجع به ترس هام !! 


یک چیز دگ که خیلی ذهنم رو به خودش درگیر کرده کار هست! 

کاااااار !! نمیدونم اما خیلی علاقه مند شدم بهش و حس خوبی که پولی که بابام بهم میده ندارم ، یک حس عذاب وجدان .... 

دونستن همیشه استاندارد های آدم و بالا میبره! مثلا اینکه میدونم الیسا داره کار میکنه تا خودش خرج خودش رو دربیاره به شدت تحریکم میکنه تا منم یک کاری جور کنم یا پسر یکی‌از فامیلا یا رفیقش ساندویچی زده و دارن کار میکنن و.... 

خلاصه این فکر هم توی مغزم هی اینور اونور میره!


به پیشنهاد آران شروع کردم دارم شرلوک هولمز میبینم واقعا حدس و تشخیصاش منو به وجد میاره و از شوق کلی بهش میخندم 


فعلا همینا ... تااا بعد 


نظرات 1 + ارسال نظر
روشناا جمعه 30 تیر 1396 ساعت 15:43 http://roshanaa.blogsky.com

سلام شیداجونم خوبی؟ مرسی از کامنت پرمحبتت عزیز دلم
- ما هم دلمون برات تنگ شده خوب، بیا ب روزای بلاگری برگرددد :))) اصن ب نظر من وبلاگ نویسی یه لطف دیگه ای داره ک اینستا و کانال تلگرام و فیس بوق و اینا هیچ کدوم ب پاش نمیرسن، اونام خوبنا ولی این یه چیز دیگست ؛))
- خدا رو شکر ک از ترمت راضی بودی، ایشالله ترمای بعد راضی تر تر باشی
- چ خوب ک برای تابستونت برنامه ریزی کردی، من ک طبق برنامه ی معروف هرچه پیش آید خوش آید میرم جلو :|
- شیدا راجع ب ازدواج تو سنای پایینم دقیقا نظرم مث توعه، دوستم 17 سالش بود ازدواج کرد و الان دوتا بچه داره، هم سن منه ها، خوب واقعا از من عقل رس تر بود و کاملا آمادگی ازدواجو داشت، ولی خوب ازونور هم مجبور شد خیلی از خودش بگذره، مثلا بخاطر بچه ها مجبور شد از دانشگاه انصراف بده و ... البته خیلیا هم همه رو باهم مدیریت میکنن، ولی در کل من با تو هم نظرم و بنظرم انقد زود هم خوب نیس...
- شیدا منم این روزا موضوع کار خیلیییی ذهنمو درگیر کرده، یه پست هم همین روزا باید بذارم راجع بهش... اینجا خیلی نوشتم دیگه
ببخشید من باز روده درازی کردم

سلام روشناگلییی خوبم شکر
اره والا خودمم چنین فکری دارم و میخوام هم اینجا و هم اونجا بنویسم اما خب بابت شیر عکس اینجا سختتره و من به بیان تصوری بسیار عااقمندم
با هرچه پیش آید خوش آید بعدش عذاب وجدان نداری؟؟؟ من این مدلی به خیلی چیزا نمیرسم ینی انقد اراده‌ام قوی نیست که بخوام بدون برنامه پاشم یک حرکتی بزنم اما وقتی برنامه دارم خودم و ملزم میکنم و کارا تا یکجایی پیش میره. اگه تو همون‌جوری کارات رو پیش میبری آفرین بهت
۱۷ سالههههه یاخدااااا ولی ایول بهش واسه مدیریتش ! مثلا من مثل همین دوستت نمیتونم بخاطر تاهل دانشگاه و بزارم کنار اما خب ببین چه اوکین بعضیا، قطعا دوستت از قبل میدونسته که چنین قیمتی باید بپردازه دگ!
هوووممم خودمم مینویسم تمام حس هامو توم بنویس ببینم چقدر مثل من به قضیه نگاه میکنی.
اتفاقا کامنتای بلند بالا رو بسییییااارررر دوست میدارم و خیلیییی هم خوشحال شدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد