یک شیدای سرخ‌پوست
یک شیدای سرخ‌پوست

یک شیدای سرخ‌پوست

دیروز که جمعه باشه رفتیم کنار دریا :))))


دایی هی بهم زنگ میزد که پس کی میاین شمال؟ منم میگفتم بابا که فرصت نداره نمیدونم کی بشه! !! راستش من زیاد شمال دوست نیستم هستما ینی این مدلی که همیشه رفتم نیستم، همیشه دلم یک سفر هیچهاکی شمال رو دوست داشتم!!! حالا هیچهاک هم نبود و خودمون ماشین داشتیم هم اوکیه اما نه اینکه سوار ماشین شی و بری اینور اونور؛ از نظر من شمال رو باید پیاده گشت :))) راه رفت و مناظری که میبینی رو ثبت کرد *_* بعد  من سفر اینجوری رو ترجیح میدم دوستام همسفرم باشن :))


به هر حال داشتم میگفتم که دیروز رفتیم کنار دریا و دایی ایناهم اومدن و برگشتنی دایی گفت من و خواهری بریم خونشون و چند روز دگ خودش برمون میگردونه خونه! این شد که من اوکی دادم و اومدیم رشت :)))

بله بالاخره شما تایپینگ های من از رشت (با ساکن روی تمام حروف بخونید )مخابره میشه 


چند روزی اینجا میگردیم و برمیگردیم :)) 



....

هنوز تو فکر اتاقم هستم و یکم ازش پیش رفتم ، البته فقط یک دیوار !! 

...

دیروز یکی از بچه ها بهم پی ام داده بود شیدا چکار کنم حالم خوب شه؟؟ یک چالش بهم پیشنهاد کن!!! از اونجایی که میدونم منشا این حال خرابی ها حس بدی هست که به خودمون داریم بهش گفتم دو هفته چپ دست شو، گیاهخواری کن و دکور اتاقتو عوض کن! 

امیدوارم زودتر اوکی شه.

...

راستی راجع به گیاهخواریم توی مهمونی هم بگم که خب خودم بیشتر از میزبان معذب میشدم که بگم من اینو نمیخورم و برنج ماست بخورم! اما به خودم گفتم شیدا تو باید اطرافیانت رو از تصمیمت با خبر کنی اگر با معذب شدن بخوای به هر چیزی تن بدی این کارت هیچ ارزشی نداره بنابراین خیلی محکم و مصمم سر سفره برای خودم برنج ریختم و ماست و رفتی دایی ظرف ماهی رو آورد که بکش و این‌ کارا چیه گفتم دایی جان مرسی ولی من همین و دوست دارم! 

ظهر هم زن دایی خیلی ناراحت شد ولی من گفتم که من غذام همینه و من گیاه‌خوارم شما نگران و ناراحت نباشید و غذاتون رو بخورید! 

با خودم داشتم میگفتم باید این چیزا مواجه بشم و مواجهشون کنم! و اینجوری حسسس خیلی خوبی میگیرم :))


به وگن شدن هم فکر میکنم اما یکم باید به لحاظ ذهنی خودم و آماده کنم و بعد!!! راجع به خام‌خواری هم همین‌طور... همه چیز نیاز به زمان داره *_*

راستی نهار دیروز که همه مرغ بیچاره رو کباب کردن و خوردن من یک بشقاب میوه خوردم :) باز همه میگفتن تو چرا نمیخوری و .... 

بالاخره عادت میکنن :)))))

روز خوششششش ^_^

اینم  عکس  از دیروز *_*




نظرات 1 + ارسال نظر
نسیم یکشنبه 5 شهریور 1396 ساعت 20:29

اخی دلم دریا خواست...
گیاه خواری برای ی زمان کوتاه خوبه ولی طولانی مدت ممکنه ب سلامتیت اسیب بزنه بهتره پیش یک متخصص تغذیه بری ک ی برنامه ی غذایی بهت بده ک نیازای بدنت تامین بشه

وای پس جات خالی انقدرم آروم بود دریا آدم نمیخواست ازش دل بکنه:)) ایشاالله هر چه زودتر مشرف شی
بعدم آره راست میگی بعد اینکه از اینجا برگشتم حتما میرم سراغش مرسی از توصیه‌ات

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد