یک شیدای سرخ‌پوست
یک شیدای سرخ‌پوست

یک شیدای سرخ‌پوست

این قسمت داستان یک تمارض ><

اصلا این قضاوت ها برام مهم نیست، حتی مامانم اسم این حرکتام و میزاره بی ادبی! اما من آدم تمارض نیستم و نمیتونم از کسی  که ازش خوشم نمیاد یا خاطره خوبی ازش ندارم تعریف کنم و قربون‌صدقه‌اش برم!!! حتی قربون  صدقه کسایی که دوسشون دارم هم بندرت چه برسد اینجور آدما!! 

مامانم معتقده حداقل باید ظاهر و حفظ کرد ولی من نمیتونم با عشق و علاقه نگاهش کنم و لبخند بزنم، اینا همه در حالیه که میدونم طرفمم دل خوشی از من نداره!


مثلا جریان امشب از این قرار بود که رفته بودیم عروسی و دو تا از معلمایی که تو مدرسه باهاشون خوب نبودم رو دیدم!! 

من تو مدرسه چهره محبوبی بین بچه ها بودم ، چون پایه همه شیطنت ها و پیچوندن ها بودم، در کنار اون برای بعضی معلما چهره خیلی منفوری بودم، به طوری که یکی از همین معلمایی که امشب دیدمش یکبار سر کلاس به بچه ها گفت من درسم رو میخونم اما بقیه رو منحرف میکنم که درس نخونن  

یا یکی دگ اشون سر دومین جلسه میخواست منو بنداره بیرون از کلاس  البته خب خودم داشتم میخندیدم و اینم عصبانی شد و اینجوری گفت! یا یکبار ساعت بیکاری میخواست ازمون امتحان بگیره و منم نرفتم مدرسه و بقیه بچه هام از پرسیدن گفتم نمیرم چون تایم بیکاریه و صب میخوام بخوابم!

من منکر این نیستم که  بچه ها یک جورایی تابع من بودن اما به هر حال همه چیز هم تقصیر من نبود و مثلا اونروز واقعا بیکاری داشتیم و کار معلم هم درست نبود که بکشونتمون مدرسه، دگ منم خیلی حرف گوش کن نبودم و نرفتم و از ۱۵ نفر ۹ نفر غیبت خوردن! بعد حالا معلمه به من میگفت عذر خواهی کن اما نکردم و بین خودمون بهش میخندیدیم   از اون به بعد اصلا بهم نگاه نمیکرد و دروازه به حساب نمیومدم! 

اونیکی معلمه هم که فک میکرد همه یک کاسه کوزه ها زیر سر منه تونم اصلا سر کلاس بهم نگاه نمیکرد تا سوالی ازش بپرسم، در این صورت هم یک جواب سرسری میداد و خودش و خلاص میکرد! 

بعد انتظار داشتن من خیلی حرف گوش کن هم باشم بعد این حرکت هاشون! شما بودین چکار میکردین؟؟ من حالا غیر منطقی تر از الان هم بودم تازه! یک دختر ۱۶-۱۷ ساله که با دوستاش و این حرکتاش و ریس نشون دادن خودشون حال میکردن ><


با همه یک این اوصاف و مرور خاطرات من باز به خودم حق میدم بابت رفتارام و مهم اینکه من هیییچ وقت به صورت لفظی بهشون توهین نکردم یا برچسب نچسبوندم بهشون! 


خب داشتم از تمارض میگفتم ، از قضا هر دو این معلمان عزیز از دوستان فامیلی ما هستن! و با مامانم آشناحالا امروز مامانم گرفته بود بیا برو سلام علیک :| گفتم مامان جان ینی چی ؟!میگفت خیلی بی ادبیه و این حرفا :/ خلاصه منم با خودش برد و رفتیم خدمت مادر معلمم و معلمم که اونجا نشسته بود :| واااای اصلا یک حس مزخرفی بود که تا نداره! فک کن من رفتم میگم سلام خانم فلانییییی و دست دادن و اونم هیچ شیدا جان شیداجان میکنه! بعدم به خواهرش میگه خانوم مهندسه ها !! اما من از تو دلش میخوندم که میگفت این بود همه رو از درس منحرف میکرد خودش درس میخوند!! 

بدبین شدم بهش اما مطمئنم حقیقت داره، خوب میشناسمش ، اون هنوز دلش با من صاف نشده و بنابراین منم نمیتونم ادای دانش آموز مودبش رو دربیارم و از ته دل سلام بدم بهش یا حالش رو بپرسم یا لبخند بزنم بهش!!!

الان مامانم فک میکنه من دگ بی ادبی نکردم :/ واقعا خنده داره بخدا!!!

 

اونیکی معلمون باز بهتر بود اونم مثل من بزور دهنش وا شد تا با من دو کلوم سلام و چطوری بگه! !! خدا رو شکر که نرفتم رو در رو چون واقعا دگ قفل میشدیم رو فیس هم!



خلاصه که خیلی راضیم که اهل تمارض نیستم، خوبیش اینه که وقتی میخندم واقعا میخندم یا وقتی عصبانیم واقعا همین طوره ، آدم دگ با خودش رو راست نباشه با کی باشه؟!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد