بچه که بودم آرزو داشتم بعد مدرسه برم خونه خالهام اینا، ینی دوستام بگن کجا میری ؟ بگم میرم خونه خالم :)))
متاسفانه هیچ کدوم از خاله هام ساکن شهرما نبودن! و مدرسه من تموم و این آرزو تحقق نیافت.
بعد حالا بعد از ۳۰ و خورده ای ساال یکی از خاله ها اینجا خونه خریدن و میخوان برای استراحت و فرار از دود و دم پایتخت گهگاه اینجا پناه بیارن، مامان این چند روزه سخت مشغوله کمک به خاله است و هی میرن خرید و این چیزمیزای ریز رو برای خونه میخرن ، منو میگی؟ *____* خیلیییییییییی زیاد خوشالم خیلیییییییییی :*) بالاخره قراره خاله ام و بیشتر ببینم :))))
...
فردا با یکی از خاله ها یک سفر دو روزه میرم خونه اونیکی خاله :)))
میرم از برند محبوبم مانتو بخرمممم :)) "تندرست" اوووه عالین ، میدونم گرونه نسبت به بودجه من اما خب فکر میکنم حراج خورده های خوبی هم پیدا کنم :)) خوشالم *___*
...
یک چیز جالب این هست که خاله جانم ، همون خاله که آمدن و اینجا خونه خریدن سگ خونگی دارن و این سگ رو هم با خودشون آوردن ، و از اونجایی که من از حیونا چندشم میشه و متعاقبا نمیتونم بهشون نزدیک شم خونه خاله جان نمیرم ، یا اونشب که رفتیم پسر دایی رو برسونیم کوکی (اسم سگشونه) تو حیاط بود و به پسرخاله گفتم نیارش داخل و نیاورد و اینگونه بود که زیاد نترسیدم یام امروز که رفتم تو اتاق خوابیده بود و من یواش حرف میزدم که بیدار نشه :) و خداروشکر آون ۱۰ دقیقهای که من اونجا بودم بیدار نشد :))
تا چند روز دگ دختر خاله و پسرخاله برمیگردن تهران و کوکی رو با خودشون میبرن و من با خیییاااال رااااحت میتونم برم خونه خاله و رو مبل لم بدم و شب باهاشون بخوابم و کمک خاله بکنمممم ^_____^ آهههههه ای فانتزیییییی
....
راجع به رفتن به دانشگاه باید بگم که فعلا خیالش رو ندارم :)) ینی دلم نمیاد دل بکنم از اینجا هرچند که یکمم دلتنگ اونجام !!!
چقدر روزای آخر لعنتین :))
خیلی دلم برای بوی مامان و دلسوزی و آرامش بابا و لپهای خواهری تنگ میشه ، فکر کنم اینجا نگفتم اما این روزا خواهری خیییلیییییی گازلویی شده دلم میخواد هر قسمت از بدنش رو گاز بگیرممممم :))) عشششششق منه دگ به هر حال
شب همگی خوش *_*