یک شیدای سرخ‌پوست
یک شیدای سرخ‌پوست

یک شیدای سرخ‌پوست

خب فردا ینی تا چند ساعت دگ راهی شهر دانشگاه هسدم!!!


امشبم مثل بقیه شب های رفتنه، فرقی نداره!!! 

دانشکده خودمون یک سری تعمیرات داره که تا یک هفته طول میکشه البته حد اکثر! شایدم هرطور شده کلاسارو برقرار کردن، نمیدونم !


نمیتونم بیخیال بوی مامانم بشم، و بخاطرش مثل ابر بهار شدم!!

متاسفانه این اواخر هر بار که میرم شهر دانشگاه پریودم حتی با یک بحث کوچیک هم گریه میکنم چه برسد به دلتنگی بوی مامانم!! 

اصلا حالم خوش نیست... خوشه ها ولی ظاهرا نیست

هیچم حال و حوصله  اتاق جدید و بچه های جدید و اسباب کشی رو ندارم! 

تازه‌ باید کلی هم غذای گیاهی درست کنم و بزارم فریزر!!!


خدایا این چه افسردگی مسخره ای هست که این چند روزه باید شدید باشه... بخصوص که من به بدجوری عاشق اون بو لعنتیم!!!

دلم نمیخواد آنقدر گریه کنم که فردا صب با چشای پف کرده پاشم اما گویا همین طوره، چه شب چرتیه :)))

نظرات 1 + ارسال نظر
نسیم جمعه 31 شهریور 1396 ساعت 08:58

حال دلت خوب میشه عزیزم ی دو سه روز ک خوابگاه بمونی اکی میشی...درک میکنم حال الانتو دقیق...
ب نظرم اتاقتو زیاد عوض نکن ک عادت کنی ب هم اتاقیات...

مرسییییییی که درکم کردی
زیادی با این دخترا که زود دختر خاله میشن حال نمیکنم واسه همون ازشون فراریم ، اما سختیش میمونه برا خودم، اتفاقا میخوام تجدید نظر کنم ببینیم چی میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد