یک شیدای سرخ‌پوست
یک شیدای سرخ‌پوست

یک شیدای سرخ‌پوست

پست نمیدونم چندم!

دیشب با مهسا رفتیم حیاط خوابگاه، سوار تاب شدیم، آهنگ و پلی کردم و هی حرف زدیم و حرف زدیم، من اوج میگرفتم اما اون انگار تمایلی نداشت! از عشق دوران دبیرستانش میگفت که یک پسربی دین با تفکرات خاص خودش که این رو شیفته خودش کرده بود، میگف اولین بار که باهاش رفتم بیرون رفتیم جاده و بعد به خودش فحش میداد و میگفت خیلی احمق بودم که اون اولا خیلی بهش اعتماد کرده :))) کلی به فحش هاش خندیدم، میگفت شیدا میدونی چیه اون من و هرجوری که بودم دوست داست، میگفت براش مهم نبود موهام ژولیده است یا به خودم رسیدم! میگفت من عاشق این چیزاش بودم :)

میگفت به نظرت چطور میشه فهمید یکی واقعا دوست داره؟!!! آپشن خاصی نداشتم اما گفتم میشه حس کرد.

بهش پیشنهاد دادم اگه آدم رابطه است هیچوقت ازدواج نکنه و همینجوری از رابطه هاش لذت ببره!!


قرار بود وقتی برگشتیم فیلم ببینیم ولی انقدر خسته شدیم که بیخیالش شدیم :)) رفتیم اتاقش و اون حجم از بهم ریختگی من و به حرف آورد گفتم بیا جمع کنیم اما خسته تر از اونی بود که پاشه، بزور من و فرستاد تخت بالا خودشم پایین دراز کشید هر دو غرق در نت شدیم 







نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد