یک شیدای سرخ‌پوست
یک شیدای سرخ‌پوست

یک شیدای سرخ‌پوست

کمتر حرص بخور عزیزم :) ۲

امروز یک خبری شنیدم و اونم اینکه، موسسه ای که باهاش کار میکردم.. داره تو زمینه ای فعالیت میکنه که دوست داشتم و رسیده به اون نقطه ای که داشتیم تلاش میکردیم بهش برسونیم!!!


حس من؟؟؟

سوزش فراوان!

فکر کن ۴ ماه من خودم و کشتم بعنوان مدیر اون بخش و از اسفند پارسال هم استارت کار و تو دانشگاه زدم! تقریبا ۹ ماه درگیر این کاره بودم! 

حالا که رسیدیم به بخش عملی کار، من نیستم!

میخوام ضجه بزنم!!! و لعنت میفرستم به روح مطهر رئیس و همکار گرامی! 



...

تو پست قبل که نوشتم رئیس بهم پیام داده بود، پیرو همین کار بوده... داشتن این کار و پی ریزی میکردن.. خواسته بوده منم برم جلسه، بلکه راضی شدم یک گوشه کارو بگیرم یا حتی مشاوره فکری و تجربی بدم به بقیه! خلاصه نرفتم و از تصمیمم پشیمون نیستم اما از این عصبانیم که وقتی باید میبودم و محصول تلاشم رو میدیدم،‌ نیستم! 

چقدر وقتی به همکارم فکر میکنم حرص میخورم... چقددددرر! 




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد