یک شیدای سرخ‌پوست
یک شیدای سرخ‌پوست

یک شیدای سرخ‌پوست

از معضلات داشتن دوست مشترک بین دو دوست

یک دوست مشترکی داریم با آران که اولش دوست اون بود و بعدش خیلی اتفاقی منم باهاش آشنا شدم و فهمیدم دوست آرانه.

حالا این همیشه بین رابطه من و آران حساسه! همیشه آمار میگیره که با آران رفتی بیرون؟؟ اونم پیشت بود؟؟؟ و از این قبیل سوالا!!! 


امشب چون آخرین شبی بود که خوابگاهم رفتم که با آران خداحافظی کنم :) قبل رفتن به فکرم زد یک چیزی یک متنی براش بنویسم و بهش بدم که یادگاری باشه براش از من! 

توی یکی از برگه‌هایی که از قبلا از رنگی رنگی خرید کرده بودم براش تبریک عید نوشتم و آرزو. رفتم اتاقشون و اولش همینجوری نشستم زمین و چایی ریختن و برام و مشغول صحبت شدیم که  از قضا اون دوست مشترکمون سر رسید -_-


اولین چیزی که بهش فکر کردم برگهه بود :)) که ای خدااااا،‌ من چطور این برگهه جلو این بدم به آران، برگه کنارم بود و گوشیم و گذاشته بودم روش خوشبختانه! 

حین صحبت‌ها کاملا متوجه شدم که حواسش به برگه کنارمه :))

خودم و زدم به اون راه و صحبت میکردیم هععععییییییی! 

توی یک فرصتی وسط بحث ها از روبرو اومد نشست کنارم و یکمم پشت تر از من که بتونه برگه کنارم و بخونه. .. ! البته اونجا گوشی دستم بود و داشتم باهاش بازی میکردم رو برگه نگذاشته بودم! 


خلاصه انگار که درست نتونسته بود بخونه یا هرچی! چون علائمی از خودش نشون نداد و منم چیزی نگفتم و خیلی عادی -_- 


عاغاااااا خلااااصه موقع رفتن گفتم دگ به هر حال میدمش به آران حتی اگر خیلی ضایع شه! 

اولش که قبل من پاشد بره ولی بعدش گفت نه توم با من تو مسیر رفتن به اتاق باهامی  یعنی که منتظرت میمونم باهم بریم  هیچی نگفتم و خیلی ریلکس موقع خداحافظی با آران بهش گفتم که خب من فردا صبح زود میرم و شروع کردیم به رو بوسی... اتاق یکطوری ساکت شده بود و همه داشتن رو بوسی ما رو تماشا میکردن  بعدش هم کاغذ تو دستم و درآوردم و دادم بهش گفتم این و برای تو نوشته بودم :)

همین که من گفتم برا تو نوشتم اون دوست مون گفت این کاغذه چی بووود؟؟؟ ببینم؟؟؟!!!! منم میخواااااام! 

من: -_- :/ :| 

آران: متشکرم بعدا میخونمش ( درجا گذاشت رو تختش ) 

هم اتاقیش: >< >< >< 

من: یک چیز شخصی بود (با خنده )

اون: ببینممم، منم میخوام.

زود به سمت در حرکت کردم که خب سریع بریم بیرون ..

موقع آخرین خدافظی و خنده هامون بخاطر رفتار اون دوست .. برگشت به آران گفت یادت باشه من و اونجوری آروم نبوسیدی!! دگ واقعا خنده مون شدت گرفته بود! که من بهش گفتم دیونه و واقعا دگ اومدیم بیرون :))) 


...


میدونم خیلی شخصیت آسیب پذیری داره و شکننده است و قبلا هم دو بار پیوست پسرش ترکش کرده و ...

ولی اولا  واقعا نمیدونستم که چه واکنشی درسته و دوما بنظرم حق نداره من رو به خاطر خواست دلم محدود کنه! این بود که اینطور رفتار نمودیم :))))


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد