یک شیدای سرخ‌پوست
یک شیدای سرخ‌پوست

یک شیدای سرخ‌پوست

به آران گفتم فردا صبح خودمونو مهمون صبونه کنیم...

من چند وقته که استراحت خفن و حسابی نداشتم..

فردا حقمه دگ هوم؟؟؟ 


میریم به یک کافه گل گلی و رنگی رنگی ^___^

الانم بهتره برم بخوابم که فردا سرحال باشم 

دعا کنید تا چند ماه دگ این پست عمومی بشه *_* متشکرم ^_^

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

کمتر حرص بخور عزیزم :) ۲

امروز یک خبری شنیدم و اونم اینکه، موسسه ای که باهاش کار میکردم.. داره تو زمینه ای فعالیت میکنه که دوست داشتم و رسیده به اون نقطه ای که داشتیم تلاش میکردیم بهش برسونیم!!!


حس من؟؟؟

سوزش فراوان!

فکر کن ۴ ماه من خودم و کشتم بعنوان مدیر اون بخش و از اسفند پارسال هم استارت کار و تو دانشگاه زدم! تقریبا ۹ ماه درگیر این کاره بودم! 

حالا که رسیدیم به بخش عملی کار، من نیستم!

میخوام ضجه بزنم!!! و لعنت میفرستم به روح مطهر رئیس و همکار گرامی! 



...

تو پست قبل که نوشتم رئیس بهم پیام داده بود، پیرو همین کار بوده... داشتن این کار و پی ریزی میکردن.. خواسته بوده منم برم جلسه، بلکه راضی شدم یک گوشه کارو بگیرم یا حتی مشاوره فکری و تجربی بدم به بقیه! خلاصه نرفتم و از تصمیمم پشیمون نیستم اما از این عصبانیم که وقتی باید میبودم و محصول تلاشم رو میدیدم،‌ نیستم! 

چقدر وقتی به همکارم فکر میکنم حرص میخورم... چقددددرر! 




ماجرای رئیسی که ول کن نیست!

دیشب دیدم رئیس دوباره پیام داده!!!


همین که پیامش رو دیدم گفتم ای باااابااااااااا، اینم ولمون نمیکنه‌هاااااا.

صب دیدم نوشته چهارشنبه  تو دانشگاه جلسه داریم با دانشجوها، ازتون دعوت میکنم تشریف بیارین از نظرات و تجاربتون استفاده کنیم.. 

فعلا جوابش و ندادم ولی واقعا حوصله درگیر شدن ذهنم با کارشون رو ندارم. اصلا اصلا! من برا چی پاشم برم اونجا وقتی مسئولیتی ندارم؟؟؟ نظر بدم که چی؟؟ دورهم تصمیم بگیرن دگ! 

اصلا خوشم نمیاد هنوز روی من حساب باز میکنه! اصلا!!!

هایدش کردم استوری هام رو نمیبینه، والا یکم نفس میکشم! 

فعلا که اصلا شهر دانشگاه نیستم ولی تا چهارشنبه اونجام. .. 

نمیرم! !! ولی بنظرم آدم باید بفهمه دگ! که اینجوری ممکنه تمرکزم بهم بخوره یا من خیلی خوش و خندون از اونجا بیرون نیومدم که الان هر وقت خواست برم از نظراتماستفاده کنه!!

اون طوری که من میشناسمش دنبال یک اشاره است که نشون بودم بازم مایلم باهاشون همکاری کنم و این جلسات میتونه راه خوبی باشه تا یک مسئولیتی بهم بده یا یک چراغ سبزی چیزی ببینه!!!

چقدددررررررررر بدم میاد واقعا!!! چقدرررررر!  


موندم چی بگم دروغ نشه! و از طرفی بفهمه وقت برا این چیزا ندارم.

...


یک چیزی پس ذهنم میگه، نکنه مغرور بشی ها! ولی این غرور نیست واقعا... اصلا دلم نمیخواد درگیر چیزی بشم که علاقه ای بهش ندارم و صرفا مهارتم توش بالاست!