یک شیدای سرخ‌پوست
یک شیدای سرخ‌پوست

یک شیدای سرخ‌پوست

دغدغه یک کنکوری! 8

تا حالا ندیدم و نخوندم کسی از دوستای نزدیکش خسته بشه!!!

اما من الان مینویسم!

شایدم اصلا صمیمی نیستیم! اصلا تعریف صمیمی بودن چیه؟؟ دو تا دوست صمیمی یعنی چی؟؟

واقعا یک موقع هایی حس میکنم مطلوب من نیستند یآ من آنقدری صبر و تحمل یک سری ویژگی ها رو ندارم!!


وای از آران! غنچه و ...

...


اونروز استاده داشت میگفت انسان سه بار میتونه بمیره! که  تو دوتاش انتخاب با خودشه!

مرگ اول وقتیه که ازدواج میکنه

دومی وقتیه که بچه دار میشه

سومی هم وقتیه که کلا از دنیا میره


خب من واقعا یکی از رویاهام بچه دار شدنه! اما محدود شدن هم منو میترسونه! 

انتخاب برای ازدواج که دگ جای خود داره... اونم با این وضعیت جامعه!!! 


شاید شانس ازدواج و حتی اشتباه کردنشو به خودم بدم امآ انتخاب بین مادر شدن یا نشدن برام سخته!!


اینا همه در حالیه که دوست دارم ۴ تا بچه یا بیشتر داشته باشم :/

شما فکر کن آدم رویاهام که ۴ تا بچه داره حالا بهش بگی نه اصلا بچه ای در کار نیست!!! 

نمیدونم خلاصه تصمیم واضحی ندارم!


...

راستی یک دوستی هم داریم خدای آه و ناله! امروز یهو وسط آه و ناله هاش گفتم اَه فردوس بسه!!!! 

شما باشید چکار میکنین!؟؟؟ 

تصمیم دارم بهش بگم وقتی پیش منی آه و ناله نکن حوصله ندارم!! شاید ناراحت شه، قهر کنه ولی برام مهم نیست! در واقع حوصله شو ندارم!! 


قبلا سریع به این فکر میکردم که ممکنه ایراد از‌ من باشه اما میبینم این چند سال هم خیلی صبوری کردم و کردیم همگی واقعا :)


....

فکر کنم قبلا هم اینجا نوشته بودم که خیلی نگاه حسادتی بقیه رو دیدم و حس کردم! 

چقدرررر بده واقعا؟؟؟!!!! 

راستیتش من آدم تو خوابگاه نشستن  و خوابیدن و هعی با گوشی ور رفتن نیستم! یعنی این آخری رو بودم ولی الان ارضام نمیکنه! 

دلم میخواد برم سمت علایقم،‌ همزمان که کنکور و میخونم کتاب هم میخونم جدیدا! هفته گذشته دو تا کتاب خوندم! الان دگ اینکه به صفحه گوشی نگاه بکنم و دوست ندارم ینی دگ حس خواستی رو درم ارضا نمیکنه... 

از طرفی آدم نسبتا اجتماعی هستم تنها بودن طولانی مدت مطلوبم نیست اما بی هدف بیرون رفتن هم حالم رو رو به راه نمیکنه! 

دلم میخواد دوستایی داشته باشم که روی یک موضوعی دغدغه داشته باشن، دغدغه جامعه! سلامتی! تاریخ! حیوان! انسان و کلا دغدغه داشته باشن...


کسی که به فکر عمل دماغ یا مدل مانتو هست رو دوست ندارم... نکه بدم بیاد ازشون، نه! اما من دوست دارم اطرافیانم خیلی عمیق تر فکر کنن و کمک کنن من هم عمیق‌تر باشم :) 

حالا که هم اتاقی هام یک رفتارهایی از من میبینن هعی عع؟؟ اره؟؟ چطور حوصله داری و ... ؟؟ میکنن! اینا میره رو مخم! 

دلم میخواد بهشون بگم همش میخوابی که چی؟؟ هدفت از خواب یا بعدش چیه؟؟ یک حرکتی یک کاری خب!!!! 

حس مستاصل بودن و خنثی بودنشون به من منتقل میشه! و چقدر سخته بتونی به مدت طولانی خودت رو توی اون سطح انرژی اولیه ات نگر داری :))

وقتی با بچه‌ها برای هم تولد میگیریم اینا با تعجب میگن بابا چه حوصله ای! در این مواقع دلم‌ میخواد یک سیلی به صورتشون بزنم بلکه به خودشون اومدن و از خواب و کرختی بیدار شدن!!!


چندین بار هم بهشون گفتم خسته نمیشید انقدر هر رو هر روز بعد دانشگاه میپرین رو تختتون و میخوابین؟؟؟ میگن بابا خیلی خسته میشیم!! 

دگ بدنشون عادت کرده! زندگی حول خواب میچرخه!!!! 

کی حرص خوردن من تموم میشه؟! کی اینآ تمومش میکنن؟! 


من خودمم شاید یک موقع اینطور بودم اما عمیقا یادم نمیاد و اینکه همش به فکر دانشگاه و همکلاسی و غذا و خواب باشی عصبیم میکنه!!! 



 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد