یک شیدای سرخ‌پوست
یک شیدای سرخ‌پوست

یک شیدای سرخ‌پوست

شب قدر ۹۸

یک حس دل گرفتگی عجیبی دارم امشب! 

نمیدونم چرا؟! 

حس میکنم خدا (البته اگر باشه ) مثل یک مادر سخت گیر وایساده اون بالا و اصلا حاضر نیست باهام صحبت کنه! منم مث بچه های تخس محلش نمیدم ... اما تو خلوتم دلم برا بغلش تنگ شده و نمیدونم بهونه ام چیه که نمیرم سمتش ... 

میدونم دلش مهربونه اما نمیتونم غرورم و بگذارم زیر پام! نمیدونم برا چی؟! غرور چی؟! بهونه چی؟! 

دلم میخواد اون بیاد منت کشی! بیاد بغلم کنه بلندم کنه ببره پیش خودش بخوابونتم... من مثل چسب بهش بچسبم و برای تمام این مدت دوری زار زار تو بغلش گریه کنم :) چند روزی فقط بهش بچسبم!!


دلم میخواد دگ هیچوقت باهم قهر نکنیم!

اما اون نمیاد انگار و منم مجبورم توی خلوتم به گریه هام ادامه بدم!

نمیدونستم دیشب شب قدر بوده! 

صبح که فهمیدم یک طوری شدم!!! با خودم گفتم واقعا؟؟ چه عجیب!! 


توی اینستاگرم دیدم جمعیت امام علی ۸۰۰۰ تا بسته برای مناطق محروم و سیل زده قراره ارسال کنه :) دلم مچاله شد!! به این فکر کردم که چقدر قلب یکی میتونه بزرگ باشه که شبا در فقرا رو بزنه و براشون آذوقه گذاشته باشه پشت در و خودش رفته باشه! جدای از اینکه این داستان واقعی یا ساختگی هست این حجم از بزرگی قلب یک آدم اشک میاره تو چشام! اینکه یکسری آدم با هر نیتی برای انسانیت به فقرا کمک میکنن و این راه کمک ک رون رو ادامه میدن برام خوشحال کننده است :)


من هیچوقت طعم فقر و نچشیدم اما شده که پولم کم بوده، شده با استرس رفتم خرید کنم!!! نداری تا همین حد هم ترس میاره تو وجودم و موهای تنم و سیخ میشه چه برسه به فقر و نداشتن مفرط!! نداشتن پشتوانه ... حتی برای غذا و سر پناه امن.