یک شیدای سرخ‌پوست
یک شیدای سرخ‌پوست

یک شیدای سرخ‌پوست

۱۹ تیر ۹۹

به این نتیجه رسیدم زندگی با خانواده سخت شده برام چون حدود ۵ ساله که از هم فاصله داشتیم ... من گهگاه و بین زندگی دانشجویی میومدم و میرفتم :)) من عوض شدم... راجع به خیلی چیزها خوندم و نظرم عوض شده ... نظرامون از هم فاصله گرفته ! من رویا ساختم برا خودم، تصمیم های مهم گرفتم، قدم های مختلف برداشتم ... برنامه ریختم برا آینده ام ...‌ تو هیچکدومش با خانواده ام مشورت نکردم ... ذاتا اونا آدم برنامه بریز برا آینده نبودن... یا آدم مشورت خانوادگی نبودیم... بنابراین تنهایی تصمیم گرفتم ... بدون حضور و نظر اونا ... بدون اینکه واضحتر با فازم آشنا بشن!!

در واقع الان با ادمایی هم خونه‌ام که ۵ ساله همو ندیدیم زیاد.. تغییرات همو لمس نکردیم زیاد!!! 



به خودم نزدیکتر شدم... راضیم تا حدی... آسیب هایی که  بهم زدن و دارم میفهمم کم کم! اونطور که دوست دارم زندگی میکنم... یک دوره سخت یادگیری چیزهای مختلف و شروع کردم... همچنان خانواده ام با جهلشون بهم آسیب میزنن.. در حد آگاهی کمک میکنن... تاب آوریم کمه هنوز ... هر روز مطالعه میکنم که بتونم به خودم کمک کنم تحملم بالا بره... دارم مفاهیم جدید میسازم تو ذهنم یا قبلی ها رو اصلاح میکنم... دارم اشتباه میکنم... دارم درست میرم... قراره با کله برم تو دیوار.. شایدم نه راحت بگذره. .. شایدم معمولی بگذره. .. شاید  خیلی بهتر از چیزی که فکر میکنم بشه. . شاید! فعلا چشم بسته و در ابهام جلو میرم! تا ببینیم چطور میشه!



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد