یک شیدای سرخ‌پوست
یک شیدای سرخ‌پوست

یک شیدای سرخ‌پوست

متن یک بحث تلگرامی!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

272-

چقدر عکاسی رو دوست دارم ! و چقدر دوربین عکاسی ندارم :|

و چقدر دارم سعی میکنم از حداکثر ظرفیت گوشیم استفاده کنم و هیچ اطلاعاتی ندارم و چقدر دارم پیج چند تا عکاسی که مدل عکاسیشون رو دوست دارم دنبال میکنم ! و چقدر چیز یاد گرفتم ازشون و چقدر بازم کمه !


تو دانشکده ،یک دوره آموزش عکاسی ثبت نام میکردن و منم رفتم دنبالش و رفتم ثبت نام های اولیه اش رو انجام دادم !!! چقدر خوب میشه ، اگه واقعا چیز یاد بدن و بتونم بهتر عکس بگیرم !


از وقتی پیج چند تا عکاس رو دنبال میکنم ، علاقه ام به سلفی گرفتن از بین رفته ! دوست ندارم ، خوشم نمیاد ، خیلی ساده است ، خیلی معمولیه !!! 

بنظرم عکاسی واقعی اینه که با دیدن عکست، مخاطبت بگه وعووووووو بابا دمت گرم !!!! شایدم همین که خودت از کارت و شکارت ذوق کنی خودش عکاسی واقعی باشه :)


...

تو خونه که بودم بردم برام ی برنامه ریختن ... طرف آشنا بودش ! بعد من اصلا فرصت کار کردن با اون برنامه رو نداشتم و اینکه اصلا حتی دقیق نمیدونستم چیه ، فقط میدونستم واسم خیلی کاربرد داره و میخواستم از صفرصفر یادش بگیرم ! 

بعد خب فایل آموزشی براش گرفتم از استاد و گروه های تلگرام و ... تا ببینم کدومش برام راحتتره و با همون باد بگیرم ! 

اومدم شهر یونی و متوجه شدم اصلا کامل نصب نشده برنامه و منم چون با محیط برنامه آشنا نبودم نفهمیدم !!! 

حالا بیا برو یکی و پیدا کن بلد باشه کامل و اون حلش کنه ....

راستش این ترم انقد پیش استاد نون بودم و کلی ازش چیز میز خواستم و پرسیدم و پیشش رفتم و پیشش رفتیم و.... دیگه روم نمیشد برم پیشش ! نمیدونم چرا :// 

دیگه خلاصه دل و به دریا زدم و رفتم ... در اتاقش بسته بود گفتن رفته نهار !! ی فایلی هم بود باید از ی استاد دگ برای آران میگرفتم ، یکی از پسرای ارشدمون بهم گفته بود من میگیرم به تو هم میدم ، رفتم دیدم اونم یادش رفته بعد باهام پاشد اومد بریم پیش استاد ، بعد استاده هم نبود !!! بعد زنگ زد به استاد اونم گفت تازه از دانشگاه اومدم بیرون و دیگه برنمیگردم امروز !! بهش ارشده گفتم gis ( همون برنامهه ) بلدی ؟؟ گفت آره ... گفتم ی نگا ب لپ تاپم بنداز ببین مشکلش چیه ! نگاه کرد گفت اصلا نصب نشده و ... گفت برات نصب میکنم :))))))) 

من و این همه خوشبختی محال بود ^_______^ ینی دگ قرار نیست برم پیش استاد نون و بازم ازش چیز بخوام :))) اون بنده خدا اصلا از اکن استادای چیزرنیست که با اکراه کارت رو انجام بدم و سرت منت بذارن و ... 

 بنظرم بهترین استاد دانشکده است .... بهههتترررین ! مهربون، کاربلد، جدی، شوخ ... همچیش سرجاشه :)))

ارشده گفت بیا بریم برات بزنم ، بعد خب معلوم بود کار داره ، گفتم کار داری ؛ شنبه میآرم که کار نداشته باشی چون اینم نصبش زمان بره !! فک کنم کلاس داشت اصن :|||


خدا ازش راضی باشه ^___^ خیلی کمک میکنه :)


...

بهههههههه .... امشب جشن روز دانشجو یکی از تشکل های دانشگاه بود ! واقعا مزخرف^_^ و مسخره  بود ! من بخاطر اون برنامه گروه موسیقی شون رفته بودم که انگار مجوزش و لو کرده بودن چون فردا شهادته :/ 

آخه شهادت فردا چه ربطی به امشب داره ؟؟!!! 

حالا این که هیچ ، نه مثل پارسال تریبون آزادشون واقعا تریبون بود ، نه بحث ها واقعا فرهنگی بود نه شاد بود نه غمگین هیچی نبود ! هیچ نو آوری و خلاقیتی تو برنامه نبود .... جذابیتش ب اون گروه بود که اونم مجوزش و کنسل کردن  !

واقعا انتظارم خیلی بیشتر بود. ...

...


دلم پیتزا میخواد اونم از ی جای خفن ...

الان خب به یکک نفر پایه نیازمندم :\\

 

...

کاش فردا کولاک برف شه یا بارون شدید شه ..   

کسب و انرژی دولتی خیر

...


شب خوش :))


271-

عاشق مامانمم ، باطنن یه بچه ننه ام ... یعنی نمیتونم که نباشم !

عطر تنش دیونه کننده است !دیییییییوووووووننننننهههههه  ککککنننندددددهههههه 

عاشق اون بوعم... مستم میکنم .... وقتی سرم و میذارم رو پاهاش و نفس میکشم دگ نمیخوام بلند شم .... انقدر حس امنیت و مهربونی تو اون بو هست که غیرقابل وصفه !!! 

موجود بینظیریه مامانم ... واقعا بینظیر !!!! تک تک سلولهام عاشق عطر تنشن ... حتی مدل ناز کردن موهای سرم با بقیه فرق داره ، اون یه مدل دییییوووننههه کننننننددددده ی است !

عاشق اون " فرزندم "گفتن هاش تو تلگرامم 

دیشب بهم پی ام داده :سلام بر فرزندم تبریک بمناسبت روز دانشجو ! 

:)))))

بعد من نیشم تا کنار گوشم باز نشه آیااااا

قطعا عاشقانه ترین و خالصانه ترین پیام دریافتیمه! 


قطعا اگه یه روز مامان بشم ... مثل مامان خودم مادری میکنم

 ^ ______________^ 

270 -

صبح کلاس داشتم ! تا 11 سر کلاس بودیم و بعدش بخاطر نشستی که تو آمفی تئاتر بود زود تر کرکسیون کردیم و رفتیم اونجا...


یسری کلاس های آموزشی تو یکی از دانشکده ها برگذار میشد که دوست داشتم برم ببینم شرایطش چطوره ! و تو چه سطحی آموزش میدن و مدرسش کیه و ... 

بعد خب ن میتونستم از نشسته دل بکنم نه از اون کلاسه ! نهار هم نخورده بودم ، سرویس هم تایم خودش رو داشت ! 

دیگه خلاصه قید نشست رو زدم و گفتم بعدا خودم فایل ارائه اش رو میخونم! رفتم جیرینگی نهار خوردم و مشغول حرف زدن با بچه ها شدیم تا سرویس برسه و سرویس رسید و ازش جا موندم   بعد جلسه ی انجمن علمی هم دعوت بودم و باس اونجا هم میرفتم !دیگه نمیتونستم برگردم نشست ... کلاسه هم نمیرسیدم دگ کلا ! گفتم پ برم جلسه انجمن ! 

رفتم اونجا و کلی صحبت کردیم ! کلی کار هست که باید انجام بشه و کلی ایده که تو ذهن منه و امیدوارم از همه ی فکر ها استفاده شه ! 

بالاخره تو اون تایم یه کار کامل انجام دادم :| 

بعد حالا دو تا فایل هم باید میگرفتم یکیش از یکی از ارشد ها و یکی دیگه اش از بچه های کلاس ... 

دگ تو اون تایم هجوم کارها گیجم کرده بود حسابی  به خیر گذشت :))) 


...

اومدم خوابگاه و داشتم با دوستم تلفنی صحبت میکردم که دیدم ععععععع ! ی کاغذ چسبوندن رو دیوار با عنوان "قوانین اتاق"

خیلی خوب بود کلی حال کردم باش!!!! 

ی بند هم خودش بهش اضافه کردم ، این که tv با موافقت همگی روشن شه ! شاید یکی بخواد اون تایم استراحت کنه یا درس بخونه !

 Tv واسه بچه هاست و خودشون آوردن و دلم نمیخواد خیلی تو اتاق چیز شه تا جو اتاق و بهم بزنه ! چون ذاتا tv وقت تلف کنه ... بخصوص برنامه هایی که بچه ها نگا میکنن !


...


از همه مهم ترررررر روزمووووووننننن ممممموووووباااااااارررررررک ^__________^ 



کلی تبریک دریافتیم از تل تا اینستا و حتی اس ام اس که این روزا دگ فراموشمون شدتش  ...

برنامه های دانشگا ما تو 3 روز برگذار میشه ؛ و اون برنامه ای که ما میخواییم بریم تشکل برگذار کنندش یکم اوپن تر و راحت تره و دوست داریم اونو بریم ! اما تا همین دیروز برنامه شونو کسل کرده بودن و کلی بحث و بیانیه و تهدید و افشا و چه و چه تا اینکه دوباره برنامه برگشت اما ی روز به تاخیر افتاد :| نمیدونم دگ فاز کسب کننده ها چی بوده !!!

اما خلاصه هست و میتونیم بریمش :))) 


امیدوارم بازم گروه موسیقیشونفک کن اینو بخونن  :


"گفتی می خوام رو ابرا همدم ستاره ها شم
تو تک سوار عاشق من پری قصه ها شم
گفتم به جای شعر و قصه های بچگونه
باهم بیا بسازیم زندگی رو عاشقونه
ما دو بال پرواز مرغ عشقیم، پرمیگیریم تا اوج آسمونها
جای حسرت تو قلب ما دو تا نیست، نمی مونیم با غصه تک وتنها
دو کبوتر، وقتی که دل بهم میبازن عاشقونه، با هم می سازن آشیونه
بیا ما هم مث کبوترا بسازیم زندگی رو ساده و پاک و بی بهونه "


  

پارسال که اینو داشتن میخوندن ، پسرا رسما داشتن میرقصیدن ما دختر ها هم یه خورده وضعمون از اون بهتر بود ... بخاطر همین هم حراست کلی بالا پایین پرید ! اما خب تا آخرش اجرا شد همه چی و بدون هیچ علم شنگه ای تموم شد :*) 

ایشاالله امسال نیز هم همه چی خوب باشه *_____*



!

شب خوش 

از سری داستان های نقشه برداری :)

دیروز ساعت نقشه برداری بعد توجیه شدن توسط استاد و زمانی که شروع میکردیم کار رو متوجه شدیم دوربینمون باتریش تموم شده !هیچ باتری دیگه ای هم نبود که از اون استفاده کنیم ...

هم گروهی به استاد گفت و عملا ما موندیم رو هوا ! 

من خودم میرفتم پیش استاد که شکایت مسئول اموال دانشگاه رو بکنم که چرا باتری ها رو شارژ نذاشته که یکی دیگر از هم گروهی ها بهم زنگ زد که بیا چون یکی از گروه پسرها امروز کار نمیکنن و دارن میرن و باتریشون و لازم ندارن ! منم دیگه استاد و نتونستم پیدا کنم و برگشتم !

اون دوستمم که بهم زنگ زد بعد من داشت میومد ! من زودتر رسیدم و به بچه ها گفتم باتری رضا اینارو گرفتیم ، دو تاشون یک مکثی کردن و بعد یکیشون گفت من باید با سرویس ساعت 12 برم خوابگاه ، فردا امتحان داریم ... گفتم چی؟؟؟؟ گفت باید برم ! 

اون یکی هم گفت منم کار دارم و باید برم !! 

اولین بارشون نبود که داشتن در میرفتن ... 

منم دیگه طاقتم سر اومد داد زدم سرشون و همه ی روز هایی که پیچوندن و نیومدن و براشون یادآوری کردم ! شوک شده بودن ، انقدر پر رو بودن که ادعا میکردن ما کمتر از کسی کار نکردیم !

منم همشو بهشون گفتم ....

میگفت حرفات خیلی زشته ! گفتم چرا زشت باشه ؛ هر چیزی حدی داره ، هیچ من هیچی نمیگم ! گفتم خودتون هم خوب میدونین چکار کردین ، خودتونو به اون راه نزنید! آخرشم گفتم تا قبل این هم نبودین الان هم خوش اومدین تشریف ببرین ، ایما حرف هایی بود که باید بهتون میزدم و زدم ! بعدم رفتم کنار ... بچه های گروه کناریمون داشتن با تعجب نگامون میکردن ! 

 دگ آمپرم زده بود بالا و چیزی زیادی از اطرافم یادم نمیاد حتی !

فقد یادمه هم اتاقی هامو دیدم اما دگ گذشتن از کنارمون رو هم متوجه نشدم ! 

دوباره بعدش اومدن گفتن شما نصف کار این هفته رو انجام بدین ما سه شنبه میآیم ادامه میدیم ! منم اصن اهمیت ندادم به حرف هاشون و چیزی نگفتم ! اونها انقدر پر رو بودن و هستن که بعد اون همه بحث بازم گذاشتن رفتن !


دختره داشت به من میگفت شما هفته ی پیش رفته بودین تعطیلات ، ما کار هفته ی پیش و انجام ندادیم ؛ اولا ما با استاد "نون" اوکی کرده بودیم که دیر تحویل بدیم ، بعدم ما فقد کار یک هفته رو حضور نداشتیم شما که هیچوقت توی برداشت های میدانی نبودین چی میگین !! 

من با اون وضع سرماخوردگیم دیروز تو اون سرما لرزیدم و دستام  سر شد اما موندم کازمون تموم شد بعد این خانوما رفتن واسه من میان ترم بخونن !!


ما داشتیم 3 نفری نقشه برداری میکردیم در حالی که گروه ها 7 نفره ان (آران و یکی دگ هم تو گروه ما بودن که هر کدوم به دلایلی رفتن ) 

خوشبختانه استاد آخرش دید که ما تعدادمون کم هست و گفت بقیه کجان؟! بچه ها گفتن رفتن خوابگاه؟؟؟ استادم با تعجب گفت رفتن خوابگاااااه؟؟؟؟؟ با اون وضعیتی که ما بودیم استاد دو تا از بچه های گروه های دگ رو فرستاد پیش ما کمک کنن! تا این حد یعنی ....


متاسفانه یا خوشبختانه آدمی نیستم که برم پیش استاد و گلایه اش رو به اون بکنم ... چون فکر میکنم ما دیگه بچه نیستیم و تقریبا 20 سالمونه ؛ اون واسه دوران ابتدایی بود که تقی به توقی میشد میدوییدیم پیش ناظم ! 


حتی چند بار خواستم مثل الان اینجا غر بزنم از دست هم گروهی ها ولی گفتم نه ولش کن ! اما اینبار دگ مینویسم که یادم بمونه که شاید چند سال دگ به اینا بخندم ، نمیدونم !!



جالب تر اینجاست که ما گروهمون به عنوان یه گروه خیلی شاد و بامزه شناخته میشد ! اما خب درونن یک مشکل هایی داشتیم که من قبلش جز اعضا با هیشکی راجع بهش حرف نزدم ، چون ذاتا خیلی بهتر هست که من مشکلم رو رودررو به طرفم بگم نه اینکه بعدا به گوشش برسه و کدورت بزرگتر شه !!! 


هرچند که انقدر پر رو هستن که من دگ حتی نخوام باهاشون سلام علیک معمولی بکنم ، اما فعلا مجبور به ادامه رابطه هستم ! 


هر چی که بود تموم شد اما میخوام بگم چقد خوب که آدم حرف رو رو راست به طرفش بزنه !

درسته که من قبلا هم غیرمستقیم ناراحتیم رو بهشون ابراز کرده بودم و لا به لای شوخی ها بهشون میگفتم چی به چی اما انقدر خودشون رو به اون راه زدن تا دگ واقعا طاقتم سر اومد ! 

الان احساس سبکی دارم ...خیلی خوبه ! 

چرا وقتی مطمئنیم حق با خودمونه نظرمونو مستقیم و رک به طرف نگیم ، چرا سفره دلمونو جلوی همه باز کنیم جز اون فرد مورد نظر ! 

این حس خیلی خوبه ، هم امیدواری که در رفتارشون تجدید نظر کنن و هم عذاب وجدان غیبت ملت رو نداری +++ دغدغه اینکه بعد چند تا دهن چرخیدن به طرف برسه ! و کلا یه برداشت دگ بکنه ! 


رک و راست بگم و خودمونو خلاص کنیم :))))))