یک شیدای سرخ‌پوست
یک شیدای سرخ‌پوست

یک شیدای سرخ‌پوست

301-

ینی مدیر گروهمون تو گند زدن ب همه چی عالیههه !

دیروز فرم و طبق چیزی که آران خواسته بود پر کردم یعنی ماده درس هایی که اونجا میخوان بهش بدن رو پر کردم و بردم پیش مدیرگروهمون ، بعد به من گفت غلطه و برو ی فرم جدید بگیر :| 

رفتم یکی جدید گرفتم آوردم گفت درس هایی که اینجا ارائه میشه رو بنویس :/

خب منم نوشتم -_- و امضا کرد و بردم معاونت آموزشی دانشکده خودمون ، بعدم آموزش و بعدم آموزش کل و اتاق های مختلف تا اوکی شد و فکس کردم رفت برا آران !!! 

زنگ زدم آران و شاد و خوشحال از آموزش کل داشتم برمیگشتم که آران بهم زنگ زد گفت : شیداااااااا تو باید درس هایی که اینجا میخوام بردارم رو مینوووشتییییییییی -_- 

گفتم بخدا اولش نوشتم دکتر "میم" بوووووووووققققق گفت اشتباه نوشتی ، فرستادم رفتم ی فرم جدید از آموزش گرفتم -_- 

گفت نههههههه !!!! همون باید میومد و اینجا این رو قبول نمیکنن !!!

ساعت تقریبا ۲/۵ظهر بود ، زنگ زدم به بچه هایی که دانشکده  خودمون بودن گفتم برین ببینین دکتر "میم" هست ؟! اونام رفته بودن دیده بودن تازه تشریف برده ! منم دگ مستقیم با سرویس رفتم خوابگاه و به آران گفتم فردا دوباره میام !


کل دیشب رو داشتیم کارهای نقشه برداری انجام میدادیم ! 

یکی از بچه ها ساعت ۳ خوابید .. یکی ۵ ... یکی ۵.۵...یکی ۷ .... و من ۷:۵۰ دیقه !!! 

در واقع بیهوش شدم ،‌نخوابیدم !!

نقشه دستی مسطحاتی رو کلا خودم خودم کشیدم !!!! 

ب ظاهر چیزی نبود اما کلی ریزه کاری داشت و از اونجایی که اولین بارم بود داشتم اصولی نقشه درست میکردم ، کلی وقت و انرژی ازم گرفت !

حدودای ساعت ۸ خوابیدم و ساعت ۱۰ بیدار شدم ! به آران قول داده بودم با سرویس ۱۰ برم دنبال کارهاش ، بیدار شدم و سریع لباس تنم کردم و زدم بیرون!!  از سوپری سر خیابون ی کیک و شیرکاکائو خریدم که ی وقت تو دانشگاه غش نکنم !!!

تو سرویس اونا رو خوردم و اومدم دانشکده ؛ مدیر گروه بوووقققمون نبود و آموزش هم‌ ناز و فیس میکرد واسه دادن یک فرم دگ اما هرجوری بود ی فرم گرفتم و رفتم بالا ، معاونت آموزشی و دیدم اون گفت خب اشتباه فرم و پر کردین ... چند تا استاد دگ هم بودن ،‌نتونستم بگم جناب "میم" من رو برگردوند من اولش درست پر کرده بودم ، گفتم زشته جلو سه تا استاد‌ گیج بازی مدیرگروهمون رو بگم ! گفتم اوکی و رفتم بیرون...

هیچ منتظر موندم تا "میم" بیاد ؛ نیومدو رفتم پی مسئول آموزش گفتم میشه لطفا شما امضا کنید ، دکتر" میم " یک بار دیروز امضا کردن دگ‌! گفت نه !!!!

رفتم پیش معاون گفتم دکتر میشه شما ب جای دکتر میم هم امضا کنی ، گفت آره چرا نشه ...

چند تا امضا خوشگل زد و برگه ها رو داد دستم :)))

و بعدم بردم آموزش و شماره زد و الان در راه آموزش کل هستم ... 

امیدوارم اونجا هم خیلی زود کار ها راه بیوفته ...


هنوز کار نقشه برداریمون تموم نشده !!

فقط من یکی از ۴ تا نقشه رو آماده کردم ... ۳ تای دگ کامل نیست ...

دو تا از نقشه ها تو کد هست و یکی (توپوگرافی ) دستی ...

این دستی ها پدر آدم و در  میاره و الا کدی ها نرم افزارن ، زود میزنی‌تموم میشه !!

خلاصه که با اینکه کلا شب (صبح ) دو ساعت خوابیدم اما بعد اینکه برگردم خوابگاه بازم کلی کار هست که باید انجام بشه ... ؛ پلات گرفتن خودش کلی زمان میخواد تا ببریم بیرون کارش انجام شه و برگردیم و ....


دیشب داشتم   ب بچه ها میگفتم ، میگفتم خدا شاهده نمی بخشم استاد "نون" رو اگه ۱۸.۵ کمتر بده ....

بخدا پدرم دراومده... اطلاعاتمون که تو اون سرمای وحشتناک برداشت کردیم و منم سرما خورده بودم دستی دستی و به دستور استاد دادیم دست ۵ تا گروه دگ‌‌ :|

خیلی نامردیه اما شد ...

باید در نظر بگیره اصن‌ ۲۰ بده 

امیدوارم نتیجه زحماتمون روببینیم !!!


روز خوش :))))

300-

قطعا انتخاب واحد یکی از چرتالو ترین کارهای دانشجوییه ! 

فقط اسمش "انتخاب"واحده و جز برای بعضی از دروس عمومی و کارگاهی هیچ انتخاب دگ ای نداری ، دروس با اساتید مشخص ارائه میشه و تو مجبوری برای گذروندن واحد های درسیت همون رو وردار! 

حالا دانشگاه آزاااااد خودشو چیز میکنه با اون تنوعش !! بعد ما باید این جبر رو هم بپذیریم 


امروز انتخاب واحد بود ؛ و بنده واسه ی درس 5 واحدی میخواستم با استاد ترسیم این ترمم وردارم ، بعد حالا ظرفیت هم محدود! درست لحظه زدن گزینه ثبت نهایی سیستم هنگ کرد تاااااا ب الان ! 

بطوری که تا بدین لحظه نمیتونم هیچ واحدی رو بردارم !!

خیلی جالبه ...

مرسی که مسئولین هستن :)))


...

دلم هانی بال میخواد :)))))

...

و البته ی ماچ گنده از اون !

...

فردا باید برم آموزش دانشکده خودمون و یک سری کار اداری برای تمدید مهمان آران رو انجام بدم !بعدم مدارک رو براش پست کنم !!!

وقتی صحبت از آران میشه ، بچه ها همیشه آرزو میکنن که برگرده ! اما من همیشه میگم کجا برگرده؟!بیاد اینجا چکار؟! بعد ب شوخی بهم میگن اتفاقا تو خیلی هم خوشحال شدی که اون رفت ؛ منم همیشه میخندم میگم دقیییقن!!


...

تا حالا شده حالتون از حجابتون بهم بخوره ؟! حجابی که انتخاب شما نیست؟؟ 

خیلی وقته که دگ بهش علاقه ندارم :))


دلم میخواد پرنده شم پرواز کنم روی آسمون شهر ...

هر روز ی گوشه بشینم و آدما رو تماشا کنم ، یا بتونم برم خونه ی سری آدما و سریال طور زندگیشون رو دنبال کنم  :)))

خیلی باحال میشه نه ؟؟؟؟؟ پروازه رو بدجور هستممممم :)))

بعد مثلا وقتی دلت خواست بتونی بری رو قله کوه و زل بزنی ب برفا و یکم که خسته شدی بری خونه سریالیت ببینی اونجا چ خبره ؟!

میگم شاید همچین آدمایی هستن !!!

کسی چ میدونه .... ما هممون ی سری چیزا از خودمون میدونیم که کسی نمیدونه !شاید واقعا کسی همچین توانایی داره :)) کسی چ میدونه ....


:)))



299-

روی نقشه توپوگرافی مون چایی ریخته بود بعد هم گروهی های .... میگفتن همین و ب استاد تحویل میدیم !

من دگ واقعا خسته شده بودم از چونه زدن و بحث کردن باهاشون ! دیشب رو فقط دعا کردم که استاد بگه این چه وضعشه و من نقشه اینجوری قبول نمیکنم و بعد مجبور شیم از اول همشو بکشیم ! 

اتفاقا اتفاقا اتفاقا وقتی استاد نقشه رو دید گفت : این چیه؟؟؟ این افتضااااحههههه!!!!!

میخواستم بگیرم ی ماچ محکمش کنم .... از بسسسسسسس که این بشر عشششقهههههه !!!!

...

باید برم ادامه کار های ترسیممون رو انجام بدم :)))

من برم ؛ 

فقط اومدم ابراز خوشحالیم رو جهانی کنم برم ...

+ عه راستی کار نقشه مون انقد خوب شده که استاد گفت اطلاعاتتون رو به چند گروه دگ هم بدین ... ! ب 4 تا گروه دگ دادیم :)))

انگاری دوییدن ها و حرص خوردن ها داره نتیجه میده ^______^

خیلی خوشحالم....



فعلا شب خوش :)))

298-

امروز رفتیم برداشتت :)))

هر دو جداره یکی از خیابان های شهر کلا برداشت شد ! 

(برداشت یعنی : اطلاعات مورد نیاز یادداشت شد تا روی نقشه مورد نظر پیاده شه )

از شمالی یا جنوبی بودن خونه ها تا ارتفاع کنسول ها و بالکن ها از سطح زمین !

از تعداد درخت های رو به روی خونه ها تا عرض جوی آب !

:))

پروسه از ساعت 10/5 صبح شروع و تا 6 عصر ادامه داشت :))

اون وسط هم ی سر رفتیم ی فست فودی خوب و دنج و نهار زدیم !!! دوبل برگر اون فست فودی رو سفارش دادیم و ب واقع خفه شدم و نفسش رو هم نتونستم بخورم !

قبلش هم سزار زده بودیم و دگ نور علی نور شده بود ! بچه ها خوردن من چون خودم با کاهو های سزار هلاک کرده بودم جا نبود :) البته که سزار دلچسب تره ^______^


علاوه بر برداشت های معمولیمون ، با ماشین از هر دو جداره خیابون فیلم برداری کردیم که ی وقت اگه بعد ا لازم باشه اطلاعاتمون رو کامل کنیم دگ لازم نباشه حضوری بیایم !


+ دوتا از هم گروهی هامون مشغول عکس برداری پانوراما از جداره یک خیابون بودند، که گویا از اداره آگاهی عکاسی کردن و حالا غیرقانونی و جرم بوده و اومدن و  به شکل بدی اینارو برده بودن داخل اداره :||

بندگان خدا با گریه به ما زنگ زدن که ما رو گرفتن و ما نمیتونیم بیایم پیشتون ! هممون ترسیدیم ....

اما باباش رفته بود کلانتری و بیخیالشون شده بودن !! البته باید کلی کاغذ بازی و نامه و این ها از اداره ببرن !!


...

اوه اوه اوه .... دو دست لباس نشسته داشتم که از موقع امتانا نتونسته بودم بشورمشون !!

امشب شستمشون :))

حقیقت اینه که دگ آنقدری وقت واسه شست و شو و رفت و روب وسیله هام نمیذارم!! دلیلی نمیبینم و تو اون لحظه اگه کار مهم تری باشه قطعا اونو انجام میدم :)))

منی که امکان نداشت بلافاصله بعد چای لیوانم رو نشسته بذارم، الان مهم نیست! شاید ی روز از روش بگذره و نشورم و بمونه هر وقت زمانش ر وداشتم^ _^

...

دیروز تولد هم اتاقی بود ...

خیلی شیک و ساده مراسم کیک خورون کادو باز کردن داشتیم و تمام!!

...

نمیخوام از گند هم گروهی های نقشه برداریم بنویسم ...

بقدری از دستشون عصبانی هستم که میخوام برم بگم استاد دگ خسته شدم ! اما متاسفانه احمق نیستم و میخوام که فقط این چند روزه رو تحمل کنم تا همه چی تموم شه !!!

...

امروز این خیابونی که داشتیم برداشت میکردیم از اون خیابونای بالا شهر اینجا بود ! ی سری مغازه های لوکس و ژیگول داشت ! 

یکی از مغازه ها جلو شیشه های مغازه ی مبل ساده زرشکی گذاشته بود خیلی ساده و معمولی ، من جذبش شوم و گفتم عه  اینوووو ! دوستان نیز هم جذب سادگیش شدن و تحلیل ها شروع شد !! 

خودم روی کاغذ قیمتش رو بلند خوندم و همه باهم گفتیم شششش و نییییییمممممم؟؟؟؟ این 6.5؟؟؟؟ چخبره؟؟؟ اه اه اه ...

و بعد راهمونو کشیدیم و رفتیم  ... انگار که بد جور بهمون برخورده باشه  

بعد صحبت از خونه ی رویاهامون شد و من گفتم خونه من از اوناس که انقدر خلوته صدا توش پخش میشه ! دریغ از ی مجسمه و گلدون تزئینی و ...

گفتن مبل چی ؟؟؟ خونت مبل داره؟؟؟ یا رو موکت میشینین؟؟؟ 

ب.ی.ش.و.را  

بعدم میگفتن احتمالا اگه ازت بپرسیم شیدا نهار چی داری؟ میگی : هویج یا سیب زمینی آب پز یا نخود یا کاهو  

کلا وقت نمیذاری واسه این چیزآ !!! 

اتفاقن میخواستم بگم آره من از اون زن های پای گاز ایستاده و حبس کن و وقف کردن خودم واسه بچه هام نخواهم بود ... غذا پختن یا خونه تمیز کردن وظیفه من نیست ... بچه بزرگ کردن نیز 

هم ! بعدم ما سرمون خیلی شلوغه و دوست داریم خونمون خلوت باشه !!!


از اوناش نباشیم که خونمون همیشه برق بزنه ... از اونا باشیم که دلی و حسی کار کنیم ....

بقول نگارا وقتی مهمون میاد میشه آت و آشغال و حل داد زیر مبل :)))

آره زیر مببببببلللللل ...

اصلا به کسی چه ^___^ هر کسی میتونه خونه اش رو طبق و الگو خودش مدیریت کنه ...

بعد حالا بچه کوچک هم که باشه ، خونه باید شهربازی و پخش وسیله های بازی باشه :))) همیشه شلوغ و پخش و پلا :))))


...

میگم چقد بده آدم گیر یک استادی مثلا استاد "عین" بیوفته !

گیر نمره ای البته !

یکی از دوستام افتاده و داره التماسش رو میکنه ! در حالی که من میدونم بی فایده است !!!

بی فاااایییدههه ...

استاد "عین" از اون مهربون هاست که یکم خود شیفتگی داره و اینکه خدا نکنه باهات بد تا کنه !!!

حالا با کلاس ما بد تا کرده !!!

من از همون اولش ازش میترسیدم و دوستش داشتم ! اون قسمت از خودش تعریف کردن هاش رو دوست ندارم !!!واقعا ...

اون خودش رو گرفتن هاش منفور ترین بعد شخصیتشه 

و با اراده و جدی و دقیق بودن جذاب ترین بعد شخصیتش !!!


...دیروز زنگ زدم آران و کلی باهم صحبت کردیم ....

همیشه حس خوب بهم میده !!


شب خووششششش :)))

297-

بابا میگه شب که داشتم از سرکار برمیگشتم ی برف خیلی خوشگلی میبارید ؛ دلم قدم زدن با تو رو خواست ... اما نتونستم صدامو درآرم !


متاسفم که نتونستم بهش بگم فدات بشم من که تو انقدر عشقی ، انقدر میفهمی که شاید دلم بخواد تو ی روز بارونی یا برفی برم قدم بزنم و تو همیشه پایه ای و حتی خودت پیشنهاد میدی و دست دختراتو میگیری میرین پیاده روی !

چرا نگفتم همه اینارو؟؟؟ باید تمرین کنم ... ریز و ممتد!

بابا همیشه تو بیان احساساتش خوب و راحته :)


...

امتحانای نظری تموم شد و رسیدیم ب قسمت شیرین تحویل پروژه !!!!!

فعلا درگیر اونم سعی میکنم هرشب اینجا بنویسم :))

دیشب واقعا تمام اعضای بدنم درد میکرد ، حتی مغزم


فعلنات