یک شیدای سرخ‌پوست
یک شیدای سرخ‌پوست

یک شیدای سرخ‌پوست

گیاه‌خواری

میخوام امشب از گیاه‌خواریم بگم! 

من همیشه لحظه کشتن حیونا برام دردناک بود! اصلا نمیتونستم تقلاهای آخرشون و هضم کنم، خون مالیده‌ روی پیشونیم که حاصل کشتن گوسفند یک ببچاره تو مراسم عید قربان بود هنووز برام هضم نشده؛ نترسیدم فقط تا به امروز دلیل قانع کننده ای برای کشتن و مالوندن اون خون پیدا نکردم!


همیشه با خودم میگفتم ومیگم کسی حق نداره مراسم عروسی من جون حیوونی و بگیره! چطور یک عروس موقع رفتن به خونه جدیدش حاضر میشه جلوی چشمش یک حیون و سر ببرن ، چطور میبینه و بعدش با لبخند وارد خونه‌اش میشه؟؟؟؟!!!!! 


من به قانون انرژی‌ها بسییییار معتقدم ، آنقدر که راحت حسشون

میکنم، من حس ترس و وحشت و نفرت حیون که توی گوشتش هست رو حس میکردم، گوشتی که میخوردم میرفت پایین اما انگار زهر‌مار بود! این اواخر خیلی بیشتر شده بود این حسا!


یکی از دوستان چند ماه پیش گفته بود رژیم خام‌گیاهخواری گرفته و خوب وزن کم کرده ، من برای تابستونم این رژیم و برنامه‌ریزی کرده بودم ،  هم برای پوستم بود و هم لاغری! 

نمیدونم چی شد و چطور یک روز که از خواب بیدار شدم گفتم نمیخورم! و این شد اولش ... 


هدفم یک دوره یک ماهه بود، اما فکر نمیکنم بخوام و بتونم برگردم به اون چرخه فاسد چون زهرمارتر از قبل خواهد بود! 


من اینجا و توی این پست قصد ارشاد و راه و چاه نشون دادن ندارم، فقط میگم برای خودم و کسی که براش جالب باشه این حسا! 


من خانواده‌ام و درک نمیکنم که اعتقاد دارن واسه هر خونه خریدنی، ماشین خریدنی، یا چیز خوشآیندی باید خونی ریخته باشه؛ بله دقیقا همین اصلاح! "خون ریختن"( نفرت انگیز) ؛چطور ؟؟؟؟  لابد من آگه یکروزی بچه دار بشم چون خوشاینده میخوان یک حیوان بی دفاع رو بکشن و بگن عاره .....!!!! وااااای.

اگر یک روز خودشون تونستن سر اون حیون رو ببرن من بهشون حق میدم! 


سیستم بدنی ما ، دستان ما و دندان‌های ما هیچکدوم توانایی دریدن و از هم گسستن گوشت خام رو نداره ما هرگز نمیتونیم مثل یک پلنگ به یک آهو حمله کنید و با دندونامون گردنش رو پاره کنیم و بکشیمش و شروع کنیم به دریدن بخش های مختلف بدنش! 

دستان ما برای میوه چیدنه ! دندان‌های ما برای خوردن اون جور چیزهای با بافت نرم هست! روده های ما مثل روده گوشت‌خوارها کوتاه نیست ، گوشت توی این مسیر طولانی جذب فاسد میشه و  باعث ایجاد سمومی در بدن میشه که همون‌ها به خیلی از بیماری‌های ما دامن میزنن! چطور نبینیم اینهارو؟؟؟ 


من نمیدونم اما فکر نمیکنم کسی از لحظه مردن یک حیوان لذت ببره ، حتی وقتی آهو و گاومیش و گوره‌خر و اینها توسط حیوانات درنده خورده میشن صورت هممون میره تو هم و ته دلمون میگیم

آخییی! !! بعد خودمون از گوشت خوردن طرفداری میکنیم آیت آهی گفتن ها چیه؟؟؟ آیا اینها صدایی ذات ما نیست؟؟؟ که مدام داریم خفه‌اش میکنیم؟؟؟ آیا نیست؟؟  وقتی ما با توانایی های غریزیمون نمیتونیم یک حیون و بکشیم و فقط با ابزارهای بعدا ساخته شده‌مون این توانایی و داریم چطور همچنان خودمون رو همه‌چیزخوار تلقی میکنیم و ازش دفاع میکنیم؟؟؟ 

چطور به مریض و عصبی بودن کارکنان غساخانه‌ها توجه نمیکنیم چرا نمیبینیم که قصاب‌ها همیشه عصبی و خشنن؟؟ آیا کاری که هم‌جهت با ذات آدمی باشه اون‌رو از حالت طبیعی و سلامت خارج میکنه؟؟؟ 


من بشخصه آرام شدن رو در خودم حس میکنم!!! حس خوب خارج شدن از اون چرخه باعث میشه به خودم ، فکرم و اراده‌ام ببالم :)))) خودم رو تحسین کنم و همه‌ی اینا باعث میشه مصمم‌تر به راهم ادامه بدم! 

هرچند که ترس‌هایی هم باهام هست که دوست ندارم ازشون بگم و ترجیح میدم از موفقیت مواجهه با اون‌ها بگم تا چیز دگ :))



فعلا همینا


سینماییِ در دل جنگل

چقدر تا حالا حس کردید که از طبیعت دورید؟؟؟ 

من هر روز و هر روز این حس رو دارم و نتایجش رو توی زندگیم میبینم ! از ارتباط نگرفتنم با حیوانات تااااا غریبی کردن وقتی اون محیطم! 

خوب نیست، حس خوبی نداره .....


کاش خونه مادربزرگم توی روستا بود و از بچگی توی اون محیط ها بودم تا الان کمتر مشکل داشتم!

ینی میشه یک روزی عاشق دار و درخت بشم؟؟ مثل خیلی ها؟؟

میشه زودتر برگردم به اصلم؟؟

طراحی با حنا :)))

واااااای بچه ها بالاخره ایده طراحی با حنا روی دستم رو عملی کردم 


اینم نتیجه


طرح دونه برف که بنظرم جالب و جذاب روی مچ دست(تقریبا )


این هم طرح های روی انگشتام 

که بنظرم خیلی شلوغ نیستن و دل و نمیزنن :)) 


_ خب من کلی دنبال طرح گشتم و بعد متوجه شدم طرح های اسپرت و به طرح های سنتی هرمزگان ترجیح میدم! نه اینکه اونا زشت باشن ، نعععععععع اتفاقا خیلی زیبا و دلنشینن اما ترجیح من برای دستام طرح های این شکلی بود که میبینید ^____^ 



پ.ن: بلاگ اسکای چرا گوش نمیده من چه سایزی برا عکسا میذارم، چند بار تغییر دادم ولی نتیجه همین سایزی شد که میبینید، عجیبه نه؟؟؟!!!!


...

چت بازی و چت های اینگلیش من و دوستام همچنان ادامه داره و ازشون انرژی میگیرم، بخصوص وقتی یک دوستم که زبانش خیلی از من سر تره بهم میگه این تایم براش مفید بوده!

تمامِ مدتِ چت ها سرم تو گوشیه و دنبال لغت میگردم تا همصحبتی خوبی باشم -____- باشد که رستگار شویم جمییییعننننن *____*



گگگگل برای همه کسایی که این پست و خوندن 

کنکور و نتایجش -_-

بعد دو سال دانشجویی میدونم و رسیدم که رشته و دانشگاه دهن پر کن مایه خوشبختی نیست ... نیست.... نیست!


چه بسیارن دانشجوهای دانشگاه های تاپ ایران که از دانشگاشون بدشون میاد، از اساتیدشون ... از دوری ناله میکنند  از فشاری که همیشه بهشون وارد میشه و ... 

و چه بسیارتر دانشجوهایی که از رشته شون متنفرن! تنفر به تمام معنا! شب و روز سخت میگذره... توی هر رفت و آمد به دانشگاه به خودشون لعنت میفرستن، شب های امتحان با چه فشار و بدبختی سر میشه ! با هر تکلیفی که اساتید میدن دنیا رو سرشون خراب میشه!

میخوام بگم لطفن لطفن لطفن رشته‌هایی که بهشون علاقه دارید رو انتخاب کنید در غیر این صورت چیزهایی که آون بالا نوشتم در انتظارتون هست، از طرفی بگذارید همه در جایگاه خودشون قرار بگیرند ، جای دیگران رو هم اشغال نکنید!


خیلییییییییی زیاد دیدم دانشجو های بی علاقه و بی انگیزه! هر روزشون  مسخره از دیروزشونه، توصیه میکنم تجربه نکنید!




فرشته ای در راه *_*

حالا فکر میکنید چی؟!!!! 

دختر مشهدی وبلاگ من  بارداره وای حسم غیر قابله توصیفه ، اون همون‌طور که همسر خوبی هست و دوست دوستداشتنی‌ای برای من مادر خوبی هم خواهد بود! شک ندارم :)))


دوستش دارم زیاااااااااد! خیلی...

همیشه سعی میکنم کمتر از آدما تاثیر بگیرم و رفتارهام چیزی باشه که خودم به اون نتیجه رسیدم نه اینکه چون کسی گفته یا هر چی یک رفتاری ازم سر بزنه اما دختر مشهدی از کسایی هست که اول به حرفش عمل کردم به این نتیجه رسیدم که چقدررردرسته!


یادم نمیره دو سال پیش توی همچین شب های تابستونی‌ای تا ۶ صبح توی رخت خواب و در حالی که بهم زل زده بودیم باهم حرف زدیم! هیچوقت یادم نمیره ، چقدر من تحت تاثیرش قرار گرفتم چقددددرررر :)))))))))))

الان داره مامان میشه باورتون میشه؟؟؟ 


راستِ راستِ راستش به دخترشون حسودیم میشه ، حس میکنم دگ کمتر در ارتباط خواهیم بود و وقتی بیان ایران دگ از اون شب بیداری تکرار نخواهد شد، شب بیداری‌ای که برای تکرارش نقشه داشتیم!! 

واقعا بخاطر همین هم ناراحتم کمی ،‌شاید احمقانه بنظر بیاد اما خب میدونم که از شدت دوست داشتن هست که این فکرا میاد سرم -_-


حالا اینا هیچی ، گهگاه براش رموز و فنون بچه داری میفرستم  لابد سخته دگ دست تنها تو مملکت غریب! باید یک چیزهایی رو آمادگی ذهنی داشته باشه! میدونم که کلی کتاب و مجله خونده و خودش کلی آگاهی داره اما بازم میفرستم و میگم شاید نمیدونه!!


خلاصه کلی حالم و خوب کرده این خبر و هر روز یادشم :) امیدوارم یک زایمان راحت و بی دردسر داشته باشه و عکس خوشگل سه تایشون رو ببینم و حضض کنم 



پست مربوطه‌ی اشاره شده :

http://79681.blogsky.com/1394/06/13/post-86/

رمز: 16302

(نمیدونم چرا فقط اینجوری میتونم لینک کنم :( )