یک شیدای سرخ‌پوست
یک شیدای سرخ‌پوست

یک شیدای سرخ‌پوست

۱۷ تیر ۹۹

چند روزیه حال ندارم زیاد. یکمش  مربوط به همون قضیه حال گیریه. 

یکمش فشار درسا و ماهیت اونهاست که چون طراحی هست روندش کنده و حداقل ۲ هفته وقت میخواد ایده ای تو ذهنم شکل بگیره و اجراییش کنم در غیر این صورت چیز جالبی از توش در نمیاد که خوشم بیاد ازش :( شاید هم بشه فعلا که نشده :) 

یکمم احتمالا بخاطر پریودمه که نزدیکه...


دیروز دیدم تقلای زیادفایده نداره بستمش و رفتم سراغ یک کار دگ ... اما اون کار جدیدم خامه خامه اونم ۲ هفته وقت میخواد تا ایده اش تو ذهنم پخته شه:))) بنابراین امروز اونم رها کردم :)))

کارام که کند پیش میره کلافه میشم...


البتههه گرمای هوا هم اصلا بی تاثیر نیست .. تو هوای گرم ذوب میشم انگار

امیدوارم هوا خنکتر بشه. منم آهسته و پیوسته کارام و خوب پیش ببرم :))))) 


...

عصر رفتم پیاده روی .. چیپس و ماست گرفتم شب فیلم ببینم یک فیلم گذاشتم الان به اسم *جاندار* چند دقیقه اولش و دیدم، دیدم مناسب مود الانم نیست و کمکی بهش نمیکنه بستمش :) شرلوک هلمز گذاشتم اونم تو مودش نبودم بستم گفتم هیچی به اندازه نوشتن حالم و جا نمیاره بنابراین آمدم اینجا حالم و خوب کنم و ذهنم و نظم بدم  ...


الان راضیم :))) 

ولی چقدم خواب میاد امشبااا، احتمالا زودتر بخوابم :))) 

خلاصه همممیننن :))) شمام مراقب خودتون باشید ببینید چی دوست دارید و چی میخواید :))) 

شب و روزهاتون خوششششش 

۱۵ تیر ۹۹

امروز رفتیم جلسه و یک یارویی همکاره اون دختر دیروزی یک جور تابلویی از دستم دلخور بود 

چون طرف روانشناس هم هست یک مدلی با تکنیک حرف میزنه منم چون خودم یک مدت باهاشون کار کردم میدونم چجوریان :)))) خلاصه کوتاه نیومدم و بالاخره حرف خودم و اوکیش کردم. البته کلا سه نفر بودیم که من و یک نفر دگ هم عقیده بودیم و این یارو هم هعی میخواست بگه من درست میگم! که هر بار گفتم زککک :))) 

خلااااصه :)))) خوشحالم که جلو همچین آدمایی وایمیستم هرچند هنوز ناشی گری خیلی دارم و باید کار کنم و تمرین :)

...

من آدم لجبازی نیستم، البته حرف دوستامه، خودم حس میکنم بستگی به برخوردش داره که چه روی من و صدا میکنه :) اما پافشاری روی صحبت هام و دارم و کاری که فکر میکنم درست هست رو انجام میدم و حرفی که فکر میکنم درست هست رو میزنم و بحث میکنم در موردش :))) 


اون دختر پر روعه دیشب دگ جوابم و نداد :))) خیلی خوشحالم که جوابش و دادم و فهمید با احمقا طرف نیست. 

...

امروز با مامانم حرف میزدم میگفت جلو پر رو ها وایسا اما با ادب! هیچوقت ادب و زیرپا نگذار چون بعدش حرفت بی اهمیت میشه. کاملا باهاش موافقم. بعدم میگفت همیشه حرف حق رو بزن و بعد هم عذاب وجدان نگیر که چرا مطابق میل فلان کس حرف نزدی و فلانی ناراحت شد و... 

:)))  دیدم چقدر راست میگه..


باید اینم تمرین کنم کم کم ناراضی بودن آدما برام خیلی کم اهمیت بشه :))

۱۴ تیر ۹۹

شایدم بگن اخلاق خوبی نیست و ... اما من حس میکنم حال آدمایی که فکر میکنن خیلی زرنگن و باید بگیرم!! 

دیشب داشتم با یکی صحبت ریزی میکردم که حین صحبتام رفت و بعد گفت نتش قطع شد و حرفا بمونه برا فردا یعنی امروز ۱۴ تیر... منم با توجه به شناختی که ازش داشتم حس کردم پیچوند و از اونجایی که خیلی جدی داشتم براش حرف میزدم بهم برخورد که آنقدر راحت ول کرد رفت .. خلاصه که هر چی پیام براش فرستاده بودم و نخونده بود و پاک کردم و جواب SMS اش رو هم ندادم :)))

در طول روز هم فکرم درگیر رفتارش بود .. البته صب یک چیزهایی نوشته بود برام و منم فقط حرفاشو تایید کردم و بعدم عذر خواست واسه دیشب و منم پذیرفتم و دگ جوابش و ندادم. اما دلم خیلی پر بود از کارش!! 


از قضا فردا (۱۵ تیر) اتفاقا با ایشون و تیمی که باهاش کار میکنه یک جلسه داشتم.. جلسه رو روز و ساعتش و هماهنگ کرده بودم از قبل :))) 

این خانم و چند تن دگ از اعضای تیم از قبل گفته بودن نمیتونن در جلسات باشن. امروز اومد تو گروه نوشت فقط همین؟ کس دگ نمیاد تو جلسه؟ 

منم که دلم ازش پر بود براش نوشتم بقیه از قبل اطلاع دادن، اونام مث شما که نمیتونین بیاین شرایطشون با شما مشابهه و نمیتونن!!! 

گفت بخاطر تایم جلسه خواستم هماهنگ کنم؛ گفتم تایم و بالا گفتم چنده!!! گفت جناب فلانی جلسه داشتن باید میپرسیدم حتما 

منم نوشتم حالا امیدوارم دگ ابهامات برطرف شده باشه


دختره ی پر رو .. قبل از خودش اول از بقیه طلبکار میشه بعدم که به روش میارم بحث و عوض میکنه  بعدم که دگ یک تیکه انداختم بهش بره حال کنه :))) .. البته ایشون سابقه پر رویی زیاد داره! حقش بود به روش بیارم انقدربه خودش اجازه نده طلبکار باشه و هر طور دوست داره منت سر دیگران بذاره و زبونش دراز باشه   

اصلا سبک شدم راستش 

انگار خیلی دلم ازش پر بود راضیم از خودم :)))


...

یک مسئله ای که هست معمولا پیچوندن ها رو به روی افراد نمیارم :)) فقط با یک سرعت خیلی پایین از چشمم میوفتن :))


...

و اینکه نمیتونم به اینجور آدما هیچوقت چیزی نگم :)) حتما از فرصت ها استفاده میکنم :) 

...

شما همچین تجربه هایی دارین؟ شما چکارا میکنید؟ 

نصفه شب ۶ تیر ۹۹

سلام 

من باز اومدم 

امشب با یک همکلاسی دوران کارشناسیم حرف میزدم، بابا چقدددر پسره خفن شده بووود!!! 

ترم دو ارشده، ۲ تا مقاله نوشته بود، یه کتاب ترجمه کرده بود، تو چندتا شرکت مشاور مدیر پروژه برداشت شده! هر از چند گاهی هم پروژه فریلنسری  میگیره، آموزشگاه ها هم برنامه هایی که بلد هست رو تدریس میکنه!  

من که خیلییی حال کردم باهاش خیلی :))))))


امیدوارم همه همینقدر اکتیو و پرقدرت باشن. 


خودمم مشغول پروژه های دانشگامم شدیدددد، یه سری کارم تو ذهنم هست که به شدت استرسشون رو هم دارم ولی امیدوارم خوب پیش برن 

۲۰ رمضان

امشبم حسم مث شب قدر پارساله، 

میگم تسلیم کی باشم؟ چی بگم؟؟ کو؟؟ کجاست؟ 

مغرورم انگار!

.

.

امروز کلی کار کردم، از پیاده روی و زبان خوندن گرفته تا کمک به کارهای خونه! دو روز پیش تحویل پروژه داشتیم آنقدر چند ساعت پشت لپ تاپ نشسته بودم دو روزه گردنم انگاری خشک شده، درد خفیفی داره!!! 


فردا جمعه است، خوشحالم که هفته هنوز تموم نشده، میشه لیست کارهای هفته رو یکم جمع و جور تر کرد :)

میرم یکم درون نگری کنم برا خودم :) 

فعلا *_*