-
284-
چهارشنبه 15 دی 1395 02:27
تا حالا شده ترانه یک آهنگی برای همیشه تو ذهنتون مونده باشه ؟! عاغا یک ترانه بود اینجوری : زمستون فصل تولد تو می خونم فقط به خاطر تو دل من دیگه آروم نداره تو رو خواسته دیگه راهی نداره شب تولدت باز مثه پارسال بی قرارم بی قراریم مثه هر سال هزارون گل سرخ هدیه به تو یار آسمون ستاره بارون شده این بار . . . اون دوران که...
-
283-
دوشنبه 13 دی 1395 01:57
1.5 ساعت باهم عربی تمرین کردیم ، آخرش دعوامون شد و گذاشت و رفت! خواهر جانم رو میگم ! دراز میکشه و میخواد درس بخونه ! منم میدونم به این حالت بشتر خوابش میگیره ! بهش میگم پاشو راست شین ، میگه ! هیچی نگفتم. اون آخرا داشت چشماش میرفت ، گفتم پشو برو دندونان و بشور بیا این 4تا دونه رم بخونیم بعد بخواب ... اینو کهشنید دگ...
-
282-
پنجشنبه 9 دی 1395 23:44
به و به و به که اینجانب در منزل به سر میبرم ؛ البته فقط چند ساعته :)))؛و من غرق در خوشی !!! دیدن مامان و بابا و خواهری و جو خونه خب حالم خوب میکنه ! اندر احوالات کار روی پروژه نقشه برداری سه شبانه روزه پیش رو مشغول کار روی پروژه نقشه برداری بودیم و جالبه بدونید که دو بار کار رو از اول شروع کردیم ، چون متوجه میشدیم غلط...
-
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی :/
شنبه 4 دی 1395 22:03
توی کرکسیون افتخاراتمون ی دونه باز داشت کم داشتیم که نزدیک بود به اون درجه هم نائل شیم :| بعد دانشگاه گفتیم بریم یکم بچرخیم ! رفتیم یکی از خیابونای بالاشهر (مثلا ) و هی میرفتیم و عکس میگرفتیم و هی میرفتیم هی عکس میگرفتیم ! میدوییدیم :| لالا لالای لالای... میخونیم و عکس میگرفتیم :| یهو شنیدم یکی از تو خیابون داره میگه:...
-
280 -
پنجشنبه 2 دی 1395 16:01
ترم پیش به استادی داشتیم به چه بووووقییییی ! یعنی خب موقع انتخاب واحد خودم با اون ورداشتم ! در واقع بهم گفتن اون خوبه تره ... منم با اون ورداشتم ... دو گروه بودیم ؛ صبح این استاده بود بعد از ظهر به استاد دگ ! عاغا اومدیم و ایشون تا 1 ماه اول تشریف نیاوردن ، بعد این خبر به گوش رییس رسید و ایشون هم اون آقا رو اخراج کردن...
-
279-
سهشنبه 30 آذر 1395 17:17
به دختر مشهدی جان جانانم پی ام دادم ! خب اونا الان چند ساله که شب یلدا رو ایران نیستن و تو این دو سال قشنگ حس شون رو درک کردم که چقدر آدم تو این شبا حضور و گرمای محیط خانواده اش رو میخواد ! بعدم اصلا این دوری ها عادی نمیشه :) ی جور خاصه ... بهش گفتم قشنگ دارم درکه میکنم که حسی دارین ! منم امسال ممثل شما پیش دوستامم !...
-
279-
سهشنبه 30 آذر 1395 01:05
دکتر حلت تو یکی از پادکس هاش که اسمش هست " نامه ای به دختران سرزمینم" حرفاش حول این محور هستش که آی دخترها قدر خودتون رو بدونین ! شما چنین و چنان ارزشمند هستین ! اما دلم میخواست تو همون پادکس مثل همیشه با شور و هیجان میگفت ، هر کاری دلتون خواست رو انجام بدین ، شمایی که دختر 20 ساله داری مرسی که بودی اما دگ...
-
278-
دوشنبه 29 آذر 1395 19:55
به و به و بهههههههه که امتان فردا کنسل شد وای که چقد خوشحال شدییییمممم ، خراب شدیم رو سر هومن و گفتیم زنگ بزن استاد بگو لغو کنه امتانو؛ اونم زنگید و اومد گفت حله کنسله! والا چه امتحانی آخه ! هفته ی آخر دانشگاه که میان ترم نمیگیرن ! خوب شد نخوندما ... هم از آخر هفته ام استفاده کردم و هم دیشب رفتم جشن ^_______^ به واقع...
-
277 -
دوشنبه 29 آذر 1395 00:43
(حس ویرایش نیست ، پوزش ) طبق معمول معادلات رو خواب موندم ! عمیقا حسش نیست ! چون آن تو باغ نیستم استاد چ میفرمایند ... تا دوهفته پیش بخاطر اینکه واسه ی درس مبهم از خوابم نزنم نمیرفتم اما اینبار هم مث همه دفعاتی که میخواستم برم و نشد برم ؛ خواب مون :/ به واقع می افتم :) منتظر خبرش باشین :| با آرامشی دلنشین صبحانه خوردم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 آذر 1395 14:07
قشنگ این مایع دستشوییه رو مخمه ! تموم نمیشه ... دگ حالم از بوش بهم میخوره ! چند وقت پیش رفتم یکی دگ خریدم به امید اینکه این دگ تموم میشه ! اما با سرعتی که این داره پیش میره تا ی ماه دگ هم تموم نمیشه ... از بوش خسته شدم ... امروز کلش رو میکنم بعد اون اون یکی جدیده که با رایحه تمشکه رو میزنم ! این اصن از آخرای ترم دو تا...
-
277-
شنبه 27 آذر 1395 00:14
ساعت 2/5 ظهر زدم بیرون ! 2/5ظهر جمعه :| بعد دوباره اون مزاحمت های کوفتی کشوندم سینما !!! تو راه سانس های نزدیکترین سینما رو چک کردم دیدم عه فیلمی که میخواستم 45 دیقه دگ شروع میشه ! فیلمه سلام بمبئی بود :) دوسش داشتم .... یعنی راضی بودم وقتی اومدم بیرون :) دوباره سریع حرکت به سوی خوابگاه !!! ... دلم برای استاد "...
-
276-
جمعه 26 آذر 1395 12:02
دارم به ته مسخره ی این دنیا فکر میکنم ! اینکه بمیری ... اینکه این چرت و پرتای اون دنیا و مجازات و فلان و بیسار و ... که اصلا معلوم نیست هست نیست ! من کیم تو کیی ؟؟؟ هممون از اولش فرو شده تووگوشمون ! فعلا فقط ترجیح میدم هندزفری رو محکم تر فرو کنم و رو به دیوار دراز بکشم تا اشک ها راحت تر جاری شن :)
-
275-
پنجشنبه 25 آذر 1395 21:45
ب واقع حوصله ی هیچ چیز نیست ، حتی خودم ! آدم ی چیزهایی رو ندونه خیلی بهتره تا اینکه بدونه و مجبور شه غصه ی چیزهای دیگه رو بخوره!! ... کاش این هم اتاقی ها زود تر پاشن برن ! شب یلدارم نباشن !! اصن نگاشون میکنم حالم بدتر میشع ! اه به همه چی ...
-
274 -
جمعه 19 آذر 1395 21:21
عاشق دیزاین داخلی مدرنم !!! محشره و خلوت ! البته شاید خوب باشه ی قسمت از خونه ام رو سنتی طور کنم ! کوسن و فرش و پرده و روکش مبل و آباژور و همه و همه از معماری اصیل ایرانی و آبی کاشی هاش نشات گرفته باشن ! اما همچنان مدرن بودن کلیت فضا برام اولویته ! من و مامانم حالمون از بوفه بهم میخوره ... یعنی اول مامانم حالش بهم...
-
274-
پنجشنبه 18 آذر 1395 23:20
گاهی بخاطر بحث و دعوا هایی که با بچه ها دارم سر به موقع انجام ندادن کار هاشون به خودم شک میکنم ، به اینکه چرا من همیشه آلارم هستم ؟ چرا همیشه غر ها رو من میزنم ، چرا همیشه من مراقبم که دیر نشه که استاد اینجاشو ایراد نگیره ، چرا من همیشه مواظبم کم کاری نکنیم که جلوی کسایی که میخوان زرنگ بازی دربیارن وایسم و بهشون بگم...
-
متن یک بحث تلگرامی!
پنجشنبه 18 آذر 1395 20:23
-
272-
چهارشنبه 17 آذر 1395 23:43
چقدر عکاسی رو دوست دارم ! و چقدر دوربین عکاسی ندارم :| و چقدر دارم سعی میکنم از حداکثر ظرفیت گوشیم استفاده کنم و هیچ اطلاعاتی ندارم و چقدر دارم پیج چند تا عکاسی که مدل عکاسیشون رو دوست دارم دنبال میکنم ! و چقدر چیز یاد گرفتم ازشون و چقدر بازم کمه ! تو دانشکده ،یک دوره آموزش عکاسی ثبت نام میکردن و منم رفتم دنبالش و...
-
271-
سهشنبه 16 آذر 1395 10:12
عاشق مامانمم ، باطنن یه بچه ننه ام ... یعنی نمیتونم که نباشم ! عطر تنش دیونه کننده است !دیییییییوووووووننننننهههههه ککککنننندددددهههههه عاشق اون بوعم... مستم میکنم .... وقتی سرم و میذارم رو پاهاش و نفس میکشم دگ نمیخوام بلند شم .... انقدر حس امنیت و مهربونی تو اون بو هست که غیرقابل وصفه !!! موجود بینظیریه مامانم ......
-
270 -
دوشنبه 15 آذر 1395 23:43
صبح کلاس داشتم ! تا 11 سر کلاس بودیم و بعدش بخاطر نشستی که تو آمفی تئاتر بود زود تر کرکسیون کردیم و رفتیم اونجا... یسری کلاس های آموزشی تو یکی از دانشکده ها برگذار میشد که دوست داشتم برم ببینم شرایطش چطوره ! و تو چه سطحی آموزش میدن و مدرسش کیه و ... بعد خب ن میتونستم از نشسته دل بکنم نه از اون کلاسه ! نهار هم نخورده...
-
از سری داستان های نقشه برداری :)
دوشنبه 15 آذر 1395 01:18
دیروز ساعت نقشه برداری بعد توجیه شدن توسط استاد و زمانی که شروع میکردیم کار رو متوجه شدیم دوربینمون باتریش تموم شده !هیچ باتری دیگه ای هم نبود که از اون استفاده کنیم ... هم گروهی به استاد گفت و عملا ما موندیم رو هوا ! من خودم میرفتم پیش استاد که شکایت مسئول اموال دانشگاه رو بکنم که چرا باتری ها رو شارژ نذاشته که یکی...
-
268-
یکشنبه 14 آذر 1395 13:38
بعد خب وقتی کلی چیز بد و ناراحت کننده یهو جلو چشم ردیف میشن ، یه بغضی میاد و تا ساعت ها نمیره ! استاد" نون "که سر نقشه برداری میاد و ازمون کار میخواد که تک تک بتونیم اون کار و انجام بدیم ؛ وقتی ما منو من میکنیم و دست پاچه میشیم ! میگه : یعنی تا این حد ضعیف ؟؟!! توی همه ی اون ساعت های بغضی به خودم میگم ،یعنی...
-
268 -
جمعه 12 آذر 1395 15:44
پیرو حرفه ای بازی هایی که برای خودم درمیام :| دیروز صبح که داشتم کیکی که مامان برام پخته بود و برمیداشتم طی یک حرکت چیییییییز فقد چند برش ازش رو برداشتم بعد الان مثل چیییییییز پشیمونم کیکی که آوردم داره تموم میشه ؛ لعنتی آخه چرا برنداشتی همشو بیاری هااااا حرفه ای بازی دوم مربوط میشه به کتاب نبردنم و اینکه گفتم همیشه...
-
267 -
پنجشنبه 11 آذر 1395 22:19
کلی فکر های مضخرف میاد تو ذهنم ؛ اما به هر حال باید تکلیفم رو مشخص کنم و برم پی همونا یا راه مقابلش و پیش بگیرم ! ... بالاخره رسیدم خوابگاه :) و دوباره از سرگیری زندگی مستقل خوابگاهی ! جدای خوابگاه و جریاناتش ، بخاطر دو هفته زمین زدن کلاس ها و درس کلی کار عقب افتاده داریم که فکر کردن بهشون وحشتناکه :| لااقل برای من...
-
ی حس بوووق
چهارشنبه 10 آذر 1395 01:06
مثل همه ی شب های آخر دلم گرفته و وقتی دارم به فردا شب فکر میکنم که آخرین شبیه که برمیگردم خونه ، دوست دارم زجه بزنم ... این حس امن بودن خونه بینظیر ترین حس دنیاست ! اینکه مامانم همش پیشمه که هی باهاش حرف بزنم ، این هر چی لازم دارم بابا فراهم میکنه ، اینکه خواهر هست که راست و چپ ماچ صدا دارش کنم .... دلم میخواد گریه...
-
265-
چهارشنبه 3 آذر 1395 21:39
بقول استاد تاریخه حتما ی روزی بشر میتونه زبان حیونا رو بفهمه ... ی حسی بهم میگه به حرفش شک نکن و اصلا بهش شک ندارم قطعا ی روزی مثل فیلما ی لوحه مجازی جلومون قرار میگیره و با اون ی دکمه هایی و میزنیم و مثلا فلان غذا میاد جلومون یا قطعا روزی میاد که لازم نیست کلی وقت گذاشت واسه یادگیری یک حرفه یا زبان یا هر چیزی ... به...
-
262 -
دوشنبه 1 آذر 1395 14:56
یعنی عاشق خالمم که با این که میدونه من تو گروه فامیلی مون هستم اما بازم هر جک و فیلمی که اونجا میفرسته یکی هم به پی وی من میفرسته ... دیروز بالاخره کهکشانی های عزیز ( یک و دو ) رو سفارش دادم :)))) دگ نشد که تو شهر دانشگاه اینکار و کنم هی امروز فردا کردم تا یهویی وقت برگشتن اومد دگ خلاصه دیروز دل و زدم به دریا و سفارش...
-
261 -
دوشنبه 1 آذر 1395 00:35
امروز بیشتر از هر روز عاشق خونمون شدم ... بیشتر از همیشه عاشق دغدغه ی نون خریدن بابا و مشغول بودن مامان تو آشپزخونه و خواهر تو پایین بالا کردی تی وی شدم و خودم غرق در لذت و خوشبختی دیدم ... دلم میخواد اون لوپ نرم مامانم که میتونم هر دقیقه برم و یه ماچ صدا دارش کنم بولد تر از همچی باشه برام یا بابام که هی کیلیپ و خبر و...
-
260 -
یکشنبه 30 آبان 1395 01:22
بههههههلهههههه بالاخره بعد دو ماه وصال حاصل شد و ما هم خانواده عزیزمان را دیدیم ..... *____* ... مثل همیشه خواهر جان با کن فیکون کردن اتاق غافل گیرم کرد :/ همیشه وقتی نیستم و برمیگردم لباسام و کشته و زخمی دادن .. همیشه خودم باید بیام جمع و جورشون کنم ... همییییشهههههه ... بچه اصن نمیشه بهش چیزی گفت ، طلبکار هم میشه...
-
259 -
پنجشنبه 27 آبان 1395 22:29
از فردا به مدت دو هفته میرم خونه ^_____^ .. صبح دل انگیزی بود صبح امررووززز میدونستم هم اتاقی نقاشیه هم صبح میره و من تو اتاق تنها میشم و بعد از شلوغی همه روزها به یک آرامش خوب میرسم :))) برعکس روزهای پیش که از شدت آلودگی گلودرد گرفته بودم ولی امروزبخاطر باد و بارونک دیشب هوا خوب و آبی و آفتابیییی بود ... پنجره رو که...
-
258 -
جمعه 21 آبان 1395 20:44
هیچوقت آرزو نداشتم که ساکن تهران بودم ... اما الان که آران از اونجا و سطح استاداشون میگه یا مثلا تو پیج های معماری-شهرسازی اطلاعیه های کنفرانس ها ، سمینارها ، تور های طراحی و برنامه های مشاوره ای رو میبینم که همشون تو تهران برگذارمیشن واقعا دلم میخواد اونجا بودم و میرفتم و ازشون استفاده میکردم ! اینجا چیزی به اون صورت...